احزاب و گروه ها

آزادسازی نقده

حجت‌ الاسلام غلامرضا حسنی (ملا حسنی)

شهر نقده و حومه کاملاً از لوث وجود دمکرات ها پاکسازی شد و نیروهای مردمی تسلط کافی بر شهر پیدا کردند و آرامش و امنیت دوباره به شهر نقده بازگشت. روز سوم و چهارم اردیبهشت ۱۳۵۸، جمع آوری و شناسایی پیکر پاک شهدای حماسه ی نقده را آغاز کردیم و به دفن و یا انتقال پیکرهای خونین آنان پرداختیم.

در مدت کوتاهی که دمکرات ها به قسمتی از شهر نقده تسلط پیدا کردند، از هیچ ظلم و جنایتی دریغ ننمودند. بعضی جنایت های اینها آن قدر فجیع و شرم آور بود که انسان حتی جرأت تصور آن را در ذهن خودش نمی دهد. من در این جا فقط به چند مورد بسنده می کنم. در آن شب اول که ما ستاد فرماندهی اینها را بازپس گرفتیم، من خودم از تانک پیاده شدم و به داخل حیاط ستاد که همان منزل امام جمعه بود رفتم.

این جنایتکارها که به نام دمکرات و با شعار دمکراسی و خدمت به خلق وارد شهر شده بودند، حدود ۲۲ نفر از جوانان ۱۰ – ۱۸ ساله را در حیاط همین منزل سر بریده بودند. در منزل دیگری که باز خودم بالای سرشان حاضر شدم، تعداد یازده نفر زن و مرد هشتاد – هفتاد ساله را گرفته و سر از تن آنها جدا کرده بودند. در مورد سوم، یک زن ۲۲ ساله به همراه دختر سه ساله اش را سر بریده بودند. بعد سر دختر را به تن مادر و سر مادر را به بدن دختر با سیخ دوخته بودند.

صحنه ی دیگری که وحشتناک تر از همه بود، پیکر یک نوجوان دوازده ساله را با تبر قطعه قطعه نموده که بزرگترین قطعه اش به اندازه ی یک لیوان بود. به علاوه، سرش را به صورت به علاوه با تبر به چهار قسمت شکافته بودند. الله اکبر! وقتی این صحنه را دیدم نتوانستم روی پای خود بایستم. به زور از اتاق بیرون آمدم و دیگر هیچ چیز نفهمیدم. از حال رفته بودم. وقتی چشم هایم را باز کردم، دیدم آب بـه صورتم می پاشند. یک لیوان آب خوردم و حالم اندکی بهتر شد. قطعه های بدن این نوجوان را در میان لحافی گذاشتیم و به همان صورت دفن کردیم…

حدود سه روز از حضور ما و نیروهای مردمی در نقده گذشته بود و تقریباً نظم و آرامش و امنیت در شهر حکم فرما بود. در ظاهر، وقت آن بود که ما شهر را تحویل نیروهای بومی و ارتش می دادیم و به ارومیه باز می گشتیم. روز چهارم، آقای ظهیر نژاد فرمانده لشکر ۶۴ ارومیه هم با من تماس تلفنی گرفت و گفت ما هم با تعدادی از نیروهای ارتش عازم نقده هستیم و بزودی به جمع شما ملحق خواهیم شد.

ولی آن روزها آغاز بازسازی ارتش بود و هنوز این سازمان نظامی درست و حسابی انسجام و قدرت خود را باز نیافته بود؛ بنابراین برای من خیلی مشکل بود که به این سادگی شهر را به دست ارتش تنها بسپارم و برگردم. این را خود فرماندهان محترم ارتش نیز بخوبی می دانستند، لذا در یک اقدامی به وسیله ی اسلحه های به غنیمت گرفته شده از دشمن، تعداد زیادی از مردم نقده را مسلح کردم. به علاوه در دو نقطه ی مهم شهر، کمیته ی انقلاب اسلامی را تشکیل دادم و حدود دویست نفر داوطلب از جوانان نقده را برای تأمین نیروی انسانی این دو مرکز ثبت نام و عضوگیری نمودم.

دستور دادم ۱۰ نفر از مسلحین ورزیده ی خودم در نقده بمانند و مدتی وضع این کمیته ها را سر و سامان بدهند. البته این ده نفر در میان خود شیفت گذاشته بودند و به نوبت همدیگر را تعویض می کردند. یعنی همه در نقده نبودند، در ارومیه می ماندند و به نوبت به نقده می رفتند تا اینکه پس از مدتی خود نقده ای ها کاملاً ورزیده شدند و من کمیته ها را به نیروهای بومی سپردم.

از سوی دیگر ارتش هم آمد و در مناطق مختلف شهر مستقر شد. آقای ظهیرنژاد در یک حرکت منسجم، به بازسازی پاسگاه های ژاندارمی در نقده و حومه اقدام کرد. پس از مدتی، شهربانی هم در شهر بازگشایی شد و همه ی این ها در استقرار نظم و امنیت پایدار در نقده و حومه مؤثر بود.

هنگام بازگشت، وقتی مردم نقده فهمیدند، ملاحسنی می خواهد به ارومیه بازگردد، نخست طی اجتماعی می خواستند مانع از خروج بنده از نقده شوند، ولی من در آن اجتماع بزرگ با آنان صحبت کردم و گفتم: الحمدالله خطر برای همیشه برطرف شده است. در عین حال حقیر در صورت نیاز در خدمت شما هستم و این طور هم نیست که من بروم به ارومیه و در خانه بنشینم، بلکه مرتب بین شهر شما و ارومیه در حال رفت و آمد خواهم بود. بالاخره رضایت مردم نقده را به دست آوردم و با بدرقه ی کم نظیر آنها، به ارومیه بازگشتم.

 

منبع: خاطرات حجت‌الاسلام حسنی امام جمعه ارومیه، تدوین: عبدالرحیم اباذری، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول: ۱۳۸۴، ص ۱۸۵ – ۱۸۸

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x