
دستور شورای انقلاب این بود که ما درگیری ایجاد نکنیم و مانع از درگیری شویم. حتی اگر نیروهای حزب اللهی، کمیته های شهر یا گروه های بسیجی و سپاهی و دیگران بخواهند به اینجاها حمله کنند، ما جلوگیری کنیم؛ لذا من در کمیته همیشه دستور می دادم که شما باید از این اماکن حفاظت کنید و نگذارید کسی به این جاها حمله کند که یکی از آنها سفارت آمریکا بود.
ما اصلا در خود سفارت آمریکا کمیته داشتیم. حتی به دستور خود امام، سفارت آمریکا چون اهمیت داشت و فضای بزرگی هم داشت و نیرو هم در آن زیاد بود؛ یعنی آمریکایی ها زیاد بودند به خصوص دستور دادم که آنجا را حفاظت کنید، لذا ما یک کمیته در داخل سفارت داشتیم که خود آمریکایی ها از ترس اینکه مردم به آنها حمله کنند به اینها جا داده بودند، که از آنها حفاظت کنند.
به خصوص به خاطر سوابقی که مردم از آمریکایی ها داشتند و بغض و کینه ای که مردم داشتند ممکن بود مردم حمله کنند و آنجا را آتش بزنند. خوب این مقدمه ای بود که خواستیم بیان کنیم که ما طبق قانون و طبق دستور امام موظف به حفظ امنیت بودیم…
وقتی شنیدیم که به سفارت آمریکا حمله کردند، برای ما خیلی غیر مترقبه بود و تعجب کردیم چه شده که این ماجرا پیش آمده؟ اجمالاً یادم است که آقای بهشتی و مهندس بازرگان به من زنگ زدند که: آقا شما چرا نشسته اید؟ کجا هستید؟ نیروهای انتظامی کجا است؟ کمیته ها کجا هستند؟ دانشجویان به سفارت ریخته و آنجا را تصرف کرده اند و آمریکایی ها را به گروگان گرفته اند. آنها خیلی ناراحت بودند.
به خصوص نخست وزیر دولت موقت آقای مهندس بازرگان؛ چون آنها طرفدار حُسن رابطه با غرب بودند و نمی خواستند روابط فیمابین با این کارها تیره شود. ما هم در ابتدا طبق وظیفه ی محوله و رویه ی خودمان با ورود دانشجویان به سفارت مخالفت کردیم و من از کمیته پرسیدم: چرا این طور شده؟
گفتند: آمدند و به سفارت حمله کردند و از دیوار سفارت بالا رفتند و ما در مقابل بچه ها ایستادگی نکردیم، چون اجازه نداشتیم با بچه های خودمان بجنگیم و بعداً معلوم شد همین دانشجویان خط امام وارد لانه شده اند.
من همان موقع به مرحوم حاج احمد آقا زنگ زدم. یادم می آید شب آن روزی بود که به سفارت ریخته بودند، زنگ زدم و پرسیدم: جریان چیست؟
مرحوم حاج احمد آقا اول می خندیدند و پاسخ نمی دادند. من گفتم: آخر چه شده؟ شما اطلاع دارید؟
ایشان می خندید. بالاخره بعد از اصرار گفتند: امام راضی هستند، شما هم با آنها کار نداشته باشید.
این بیان مرحوم حاج احمد آقا بود، ولی بعدها خانم ابتکار مترجم دانشجویان در مصاحبه ای اظهار کردند که در ابتدا حضرت امام با این کار مخالف بودند و سرانجام پس از یک یا دو روز رضایت دادند. جریان اشغال سفارت به گونه ای بود که عرض کردم.
در اینجا لازم است اعتقاد شخصی ام را در این باره بیان کنم. دستور امام برای ما همیشه حجت بود، ولی جدا از این حادثه و نیز منهای مسئولیت اینجانب در کمیته و انتظامات کشور، باید بگویم که من این حرکت یعنی اشغال سفارت را نمی پسندیدم و این را نمی پذیرفتم که به سفارتخانه ها به خصوص سفارت آمریکا حمله بکنیم. من این را مضر می دیدم.
برای اینکه اولاً از نظر قوانین بین المللی ریختن به سفارت، ولو اینکه ما می گوییم لانه ی جاسوسی، در دنیا مورد پذیرش نیست. شاید همه ی سفارتخانه ها لانه جاسوسی باشند. اصلاً روال معمول همه ی سفارتخانه ها همین است که از این کارها می کنند؛ حالا عده ای بیشتر و عده ای کمتر و آنها که قدرتمندند بیشتر.
هر سفارتی در هر کشوری کارش همین است که به نفع کشور خودش کارهایی بکند، حالا گاهی به ضرر دیگران تمام می شود گاهی هم نمی شود. منتهی مردم ایران با آن خاطره ای که از سفارت آمریکا داشتند و کارهایی که در زمان شاه انجام می داد و هنوز هم ادامه داشت، باعث حادثه شد.
ولی من می گفتم: ما باید قطع رابطه می کردیم و سفارت را برمی چیدیم و حال آنکه ما آن وقت قطع رابطه نکرده بودیم و تا آن موقع بنا این نبود که با آمریکا قطع رابطه کنیم و به قول خود امام پس از اینکه لانه تسخیر شد رابطه را آنها قطع کردند.
امام فرمودند: حال که آنها قطع رابطه کردند پدیده ی مبارکی بود.
والا ابتدائاً امام نمی خواستند قطع رابطه بکنند. امام این را به فال نیک گرفتند. در هر حال با توجه به اینکه اصل کار از نظر من پسندیده نبود و از لحاظ جو بین المللی هم صحیح نبود، این کار را برای انقلاب مضر می دیدم؛ به خصوص ادامه ی اشغال و گروگانگیری را.
ما فکر می کردیم یکی دو روز آمریکایی ها را می گیرند و از کشور بیرونشان می کنند و طبق معمول در برخورد با دیپلمات های خارجی به عنوان افراد غیر ذی صلاح آنها را اخراج می کردند. در همه ی دنیا رسم است که دو روز، پنج روز، یک هفته به آنها مهلت می دهند، می گویند از اینجا خارج شوید، اما این سبک برخورد در دنیا مطلوب نبود.
اگر هم ما می خواستیم سفارت را بگیریم و دماغ آمریکا را به خاک بمالیم همان قدر که آنها را گرفته بودیم، برای آمریکایی ها کافی بود. به نظر من ادامه ی آن چیز جالبی نبود. قهراً من ادامه ی کار را نمی پسندیدم. طبع خودم این جوری بود و اگر منهای دستور امام بود این کار به نظر من مطلوب نبود؛ ولی چون امام فرمودند: این کار بشود و به تعبیری که از قول امام نقل کردند ایشان فرمودند که این انقلاب دوم است، ما هم پذیرفتیم و تسلیم شدیم. نیروهایمان را از آنجا بیرون کشیدیم و آنجا را در اختیار دانشجوها گذاشتیم.
این نکته را هم من اضافه بکنم، چون اخیراً در روزنامه ها از قول من مطلبی را نقل کردند، من با این کار قطع نظر از دستور امام مخالف بودم و آن را مفید نمی دانستم؛ بخصوص ادامه ی آن را به صلاح نمی دیدم، چنان که عملا ادامه ی این کار به نفع ما تمام نشد، زیرا آنها پس از ۴۴۴ روز آزاد شدند. آخر کار به جایی رسید که ما التماس کردیم که گروگان ها را تحویل بدهیم.