
در خانه یک بهایی جلسه بود، ما به پلیس خبر میدادیم که فلانجا جلسه دارند. پلیس را به آنجا میبردیم. صاحبخانه بیرون آمد دید که من پلیس را آوردم. من آن موقع یک نوجوان بودم. بعد یک سیلی محکم به من زد. بلافاصله من گفتم من از او شکایت دارم. او مرا جلوی پلیس زد. خلاصه ماجرا شروع شد. آن شب به کلانتری رفتیم، از کلانتری به کشیک دادگستری رفتیم و…. نیمههای شب به منزل برگشتیم. فردا هم به دادگستری رفتیم. بعد بهاییها به خانه ما زنگ میزدند و تهدید میکردند که اگر به گشت بروم با ماشین زیرم میکنند. مادرم میترسید و میگفت گشت نرو! ولی ما میرفتیم. اولین کتک سیاسی را از بهاییها خوردم.
… کمکم با تحت تاثیر قرار گرفتن از دکتر شریعتی با مسائل سیاسی آشنا شدم. بعد همزمان شد با جلساتی که آیتالله خامنهای در مسجد کرامت میگذاشت. در آن زمان به یاد دارم ماه مبارک هم بود. بچهها را از دبیرستان میآوردیم، بین کلاسهای صبح تا بعدازظهر میآمدیم نماز میخواندیم، سخنرانی ایشان را گوش میدادیم و برمیگشتیم. بعد از اینکه کرامت را بستند به مسجد امام حسن (ع) رفتند، همین کار را آنجا میکردیم. به آنجا رفتوآمد میکردیم. کمکم تحت تاثیر مباحث سیاسی که از آثار دکتر شریعتی و مطالب منضبط آیتالله خامنهای بود، قرار گرفتیم. ایشان یک روشی داشت که از یک جایی شروع میکرد پیش میبرد، برای ما جاذبه داشت که کمکم در معرفتشناسی نگاه وسیعتری پیدا میکردیم. من نه تنها خودم میرفتم، بلکه سعی میکردم برخی بچههای دیگر را هم به همراه خودمان ببرم. این مساله باعث شد تعدادی از همجلسهای ما کمکم نسبت به انجمن دچار تردید شوند.
… صحبتهای آیتالله خامنهای ریزش زیادی در انجمن حجتیه ایجاد کرد. این باعث شد خود حاج آقای حلبی به مشهد آمد و صراحتاً علیه آقای خامنهای صحبت کرد.