
خاطرم می آید که در آخرین روزهای اسفند والدهایم خودش به ایران آمد و اصرار داشت که خودش برود و با امام یک ملاقاتی بکند تا امام را قانع کند که ایشان در این کار یک مداخله جدی بکنـد. من خاطرم هست که یک جلسه ای داشتیم، جلسه مشترک شورای انقلاب و هیئت دولت و در ایـن سالن بـالا عـده زیادی بودند.
کورت والدهایم هم آمده بود، همه اعضای شورای انقلاب هم بودند، والدهایم یک مقداری صحبت کرد، گفت: آقایان شما من را می شناسید، من مثل شما هـستم، من می دانم که شما درد استعمار دارید، من هـم درد استعمار کشیده ام، من هم یک مدتی کشـورم اشغال بوده است، درد شما را می فهمم، شما یک حقوقی دارید ولی بالاخره در این چرخه روابط بین المللی شما هم مجبور هستید زندگی کنید. اگر می خواهید زندگی کنید باید یک مقداری رعایت مقررات آن را بکنید.
نصیحت می کرد بعد می گفت: به نفع شماست، به مصلحت انقلاب شماست، التماس می کرد، می گفت شما بگذاریـد من یک ملاقاتی با امام بکنم این به نفع شما تمام می شود.
ولی خوب آنجا آقایان شورای انقلاب حضوری وعده ای ندادند و بعد هم انجام نشد، ملاقاتی با امام صورت نگرفت و والدهایم رفت. والدهایم رفت و آن کارهایی که می خواست بعد از ملاقات با امام انجام دهد؛ تمام آنها تعطیـل شد. در این موقع بود که کارتر یک اعلامیه ای داد که اگر تا فلان تاریخ ایران گروگان ها را آزاد نکند ما اقدامات شدید می کنیم که یکی از آن ها محاصره اقتصادی ایران و تعطیلی کلیه روابط تجاری ایران با خارج از کشور ایران بود.
کارتر این تهدید را کرد به طوری که در فروردین ماه سال ۱۳۵۹ بعد از تعطیلات عید بود که در شورای انقلاب این موضوع مطرح شد که باید آمادگی هایـی برای این تهدیدها داشته باشیم، آمدند یک ستاد بسیج درست کردند که این ستاد بسیج هم از نظر تبلیغاتی و هم از نظر نظامی و هم از جهت اقتصادی و تجاری بسیج کند و آمادگی ایجاد کند.
در آن ستاد بنده هم عضو شدم و مسئول اقتصادی ستاد بسیج هـم بنده شدم. به این ترتیب غیر از سازمان برنامه و آن کمیسیون شماره دو، مسئولیت ستاد بسیج اقتصادی هـم به گردن ما افتاد که این مسئولیت طول کشید تا پایان عمـر شـورای انقلاب.