
خاطره من از این مسأله به نقل یکی از نیروهای آنها {منافقین} بود که خودم با او صحبت کردم. جالب بود که ایشان می گفت: ما را از کشورهای دیگر فراخوان کرده بودند. یعنی نیروهایی در اروپا، آمریکا و جاهای دیگر داشتند و وقتی می خواستند عملیات کنند، برای اینکه سیاهی لشکر آنها زیاد شود، گفته بودند ما داریم می رویم در ایران حکومت تشکیل دهیم. عده ای را آورده بودند.
از نیروهایی بوده که در قرارگاه اشرف ساکن نبوده است. می گفت: ما که آمدیم و بعد متوقف شد و نتوانستیم پیش روی کنیم، دیدیم که از بالا با هلی کوپتر حمله می شود، گفتیم می رویم به خلق پناهنده می شویم. آنجا کوهستانی است. حرکت می کند و به جلو می رود و بعضی از خلق را می بیند و می رود که به آنها ملحق شود. می گوید: ما از مجاهدین خلق هستیم.
یک بچه به او می گوید: اینجا بایستید تا بیایم.
پدرش را خبر می کند. پدرش می پرسد: شما از مجاهدین خلق هستید؟
می گوید: بله.
او را با طناب به درخت می بندند و بعد از اینکه کتک سیری به او زدند او را به نیروهای نظامی و انتظامی تحویل دادند. آنها هم بارجویی کردند و پرونده تشکیل دادند و به دادگاه آمد و محاکمه شد… یعنی شناخت درستی از ملت ندارند. با تحلیل نادرست تصور کردند که عصر راه می افتند و تا پایان شب به تهران رسیده اند. در کاخ های تهران مستقر می شوند و حکومت را به دست می گیرند. اما نتوانستند تا کرمانشاه هم برسند. یعنی فقط توانستند شهر اسلام آباد را در حد اشغال فرمانداری بگیرند.
بعضی از نظامیانی که مقاومت کرده بودند را هم به پناهگاهی در فرمانداری اسلام آباد برده بودند. ما رفتیم به آنجا سر بزنیم و دیدیم یک پیکر آنجا است. شناسایی کردیم و دیدیم سرگردی است که فرمانده یکی از گردان های ما بوده است. همکاری نکرده بود. او را گرفته، تیر خلاص زده و شهید کرده بودند. من با یکی از دوستان داخل یک پتو سربازی گذاشتیم و از پناهگاه بیرون آوردیم و واحدهای ارتش شناسایی کرده و بردند.
به هر حال، یک عملیات پر خسارت برای منافقین بود. منافقین عملیات های آفتاب و چلچراغ را هم داشتند. ولی عملیات سوم آنها به نام فروغ جاودان کاری کرد که به طور کلی فکر عملیات کردن از سر آنها بیرون برود و از خواب بیدار شدند. چون عملیات های آفتاب و چلچراغ عملیات های سطحی کنار مرزی بودند. با نیروهای مرزی درگیر شدند و مقداری اسیر دادند. اما اینجا داخل آمدند و با خلق روبرو شدند. مردم هم پاسخ خوبی به آنها دادند و عبرت خوبی برای آنها شد.
روزی که ما از کرمانشاه به طرف اسلام آباد آمدیم، واقعا روز خوبی بود و دیدیم که چقدر کار نیروهای مسلح با عظمت بوده است. دانه دانه منافقین را از خانه های تیمی دستگیر و سؤال و جواب و محاکمه می کردیم و به زندان و یا اعدام محکوم می شدند. خدا یک جا اعدامشان کرده بود. یعنی تعداد زیادی از آنها در واحدها سوخته شده بودند. یعنی از همان بالا که هلی کوپتر و یا راکت زده بود، در واحدهای خودشان سوخته بودند.