
یک گزارشی به سپاه آمده بود که مجتبی طالقانی در نمایندگی فلسطین یک ملاقاتهایی دارد. آقای غرضی و چند نفر دیگر که مجتبی طالقانی را عنصر مطلوبی نمیدیدند به آنجا میروند و حکم آن را آقای غرضی میدهد که مجتبی بازداشت شود. آنجا ایشان را با خانمش بازداشت میکنند.
عصر آن روز آقای یزدی با من تماس گرفت و گفت: مجتبی طالقانی توسط سپاه دستگیر شد، قضیه چیست؟.
گفتم: این پرونده خوبی در خارج کشور ندارد و متهم در قتل برخی بوده است.
آقای یزدی گفت: این قضیه را جمع کن و نگذار کش پیدا کند.
من مجتبی و خانمش را ساعت یازده شب به بیت آقای طالقانی بردم. ما به آنجا رفتیم و در زدیم و گفتیم: ما با آقا کار داریم. بچههای مجاهدین خلق هم که در دفتر آیتالله طالقانی نفوذ کرده بودند، در حال پهن کردن لحاف و تشک بودند که بخوابند، خلاصه نگذاشتند با آقای طالقانی ملاقات کنیم. گفتند: ایشان حال خوبی ندارد.
من برگشتم و صبح خدمت امام در قم رفتم و ماجرا را گفتم. امام گفتند: شما این مطلب را به خود آقای طالقانی برسانید و اینها را تحویل ایشان بدهید. اگر احمد هم خطایی کرده بود من دخالت نمیکردم چون ما نظام داریم. ولی به آقای بهشتی بگویید با آقای طالقانی هماهنگ کند و به ایشان بیاحترامی نشود.
من هم مجتبی را تحویل دادم و آقای طالقانی هم به تهران آمدند.