
سازمان مجاهدین خلق در دهه ۱۳۴۰ و اوایل دهه ۱۳۵۰، به عنوان یک سازمان مذهبی در بین مردم مطرح بود. در سال ۱۳۵۳، سازمان دست به ترور رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک، یعنی سرهنگ زندیپور زد که میگفتند: در شکنجههای غیراخلاقی مخصوصا در مورد خانمها، نقش زیادی داشته است! البته من خودم او را ندیده بودم. در این عملیات صمدیه لباف و محسن خاموشی نقش مهمی داشتند. قرار بود آخرین اتومبیلی را که آنها عوض میکنند، آقای غیوران از پشت یک پارک تحویل بگیرد و بیاورد. البته ما از این عملیات خبر نداشتیم و بعد از اعدام زندیپور متوجه شدیم.
من در سال ۱۳۵۴ و بعد از دستگیری، در ساواک متوجه شدم که آن دو نفر صمدیه لباف و محسن خاموشی بودهاند. محسن خاموشی در دادگاه به من گفت: من به کسی گفتهام که غیوران را شناختهام، ولی او میگوید: اشتباه کردهای! البته این حرف را به فرد دیگری هم زده بود و او هم زیر شکنجه گفته بود: احتمالا کسی که ماشین را تحویل گرفته غیوران و خانمی هم که همراهش بوده، احتمالا همسرش بوده! مأموران ساواک بر اساس این اطلاعات، به محل کار آقای غیوران رفتند و ایشان را دستگیر کردند.
یکی از اقوام که در محل کار او بود، جریان را به من خبر داد. من به سرعت به سر و وضع خانه نظم دادم، حیاط را شستم و فواره آب را باز کردم و چراغهای اتاقها و حیاط را روشن کردم که سر و شکل یک خانه معمولی را داشته باشد و من هم به عنوان یک زن خانهدار ساده که هیچ اطلاعی از مسائل سیاسی ندارد، جلوه کنم. اتفاقا این ترفند مؤثر هم بود. منوچهری، بازجوی معروف ساواک و چند مأمور، آقای غیوران را به خانه آوردند. کاملا مشخص بود از ما اطلاعات زیادی ندارند. آنها نمیخواستند سر و صدا بلند شود. من به آنها گفتم: چرا باید با شما بیایم؟ من کاری نکردهام.
آنها آقای غیوران را سوار ماشین دیگری کردند و به ایشان گفتند که به من بفهماند که مقاومت نکنم و مرا هم سوار ماشین دیگری کردند و بردند. مرا به کمیته مشترک بردند و یک بلوز و شلوار را به من دادند که لباسهایم را عوض کنم. ابتدا آقای غیوران را به محسن خاموشی نشان دادند و او هم تأیید کرد که ایشان غیوران است و از همان لحظه مشت و لگد شروع شد! بعد مرا نشانش دادند و شک کرد و گفت: چون چادر سر آن خانم بوده، مطمئن نیست! با تردید او و سادگیهایی که من از خودم نشان داده بودم، شک کردند که من همراه آقای غیوران بوده باشم.
من از حرفهای بازجوها فهمیدم که قضیه خانه ما لو نرفته، با این همه آنها سعی کردند با خشونت و آزار دادن من، آقای غیوران را به حرف بیاورند. من دیدم شرایط بسیار بحرانی است. خودم را به سادگی زدم و بر سر آقای غیوران فریاد کشیدم: این زنی که اینها میگویند با تو سوار ماشین بوده کیست؟ تو با یک زن رابطه داری؟ جریان از چه قرار است؟
آقای غیوران هم دائم میگفت: کدام زن؟ زنی در کار نیست!
اما من دستبردار نبودم و فریاد میزدم: پس بگو شبها که دیر به خانه میآیی کجا هستی، زن دوم گرفتهای و من خبر نداشتم، دستت درد نکند!
بازجوها از اینکه و من شوهرم را به جان هم انداخته بودند، کیف میکردند و ما هم از اینکه آنها را به اشتباه انداختهایم! بالاخره این ترفند من کارگر افتاد و صبح آزادم کردند. موقع برگشتن به خانه، مأمورین از اینکه زن سادهای را دستگیر کرده بودند میخندیدند و مسخرهبازی درمیآوردند! آنها این بازی را باور کرده بودند، وگرنه رسم ساواک نبود که به این زودیها کسی را خلاص کند.