
یادم میآید که در عملیات خیبر به خاطر آب گرفتگی ما نیروهایمان را عقب آورده بودیم و فقط جزایر مجنون مانده بود، و امام هم فرمان داده بود که باید جزایر مجنون را حفظ کنید. من فرمان امام را به احمد کاظمی و شهید بزرگوار همت و آقا مهدی باکری گفتم.
جزیرهی جنوبی مجنون سه جبهه داشت. و عراق هم تمام جبهههای دیگر را خلوت کرده بود و با تمام قدرت با توپخانه و هواپیما منطقهی کوچک جزیرهی جنوبی را متر به متر بمباران میکرد. محور وسط جزیره مجنون دست لشکر ۳۱ عاشورا بود که جنگ بسیار سختی در آنجا صورت گرفت.
عراقیها یک سنگر بسیار مستحکمی به فاصلهی ۸۰ متر جلوی نیروهای ما درست کرده بودند و وقتی آنها سرشان را بالا میآوردند ما میزدیم، و وقتی ما سرمان را بالا میآوردیم آنها ما را میزدند. درگیری نزدیک و سخت و شدید بود.
آقا مهدی باکری به این نتیجه میرسد که اگر سنگر عراقیها منهدم نشود، نیروهایش شهید و زخمی خواهند شد. لذا یک ابتکاری به خرج میدهد و حدود کمتر از بیست نفر از بچههای آذربایجان را از میان صد نفر انتخاب میکند و آنها را آموزش میدهد.
به آنها میگوید: به محض اینکه من دستور دادم از سنگر بلند میشوید و در عین حال هم که دشمن دارد تیراندازی میکند با سرعت تمام و کمتر از یک لحظه خودتان را به سنگر عراقیها برسانید که تا دشمن میخواهد دست به کاری بزند شما در سنگر آنها باشید.
بعد ایشان هم همین کار را میکند و به محض اینکه احساس میکند که زمانش فرا رسیده است به بچهها دستور حمله میدهد. تا عراقیها میخواستند پشت این تیربارها مستقر بشوند، بچههای لشکر ۳۱ به بالای سر اینها رسیده بودند و اینها را اسیر کرده بودند و سنگر را گرفتند و جزیره جنوبی مجنون کاملاً به دست ما افتاد و عراقیها دیگر نتوانستند کاری بکنند.