
وقتی خبر اعدام آنها – طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی – توسط روزنامهها به قم رسید که آن را با حروف درشت چاپ کرده بودند، همه متأثر شدیم. همان شب رفقای هیأت مدرسین یکدیگر را خبر کردند و همگی در منزل آقای مکارم اجتماع کردند. من هم بودم. از چهرهها یادم هست آقایان ربانی شیرازی، آذری قمی، مشکینی، مکارم، جعفر سبحانی و شهید سعیدی و یکی دو نفر دیگر بودند.
پس از گفت و گوی زیاد به این نتیجه رسیدند که باید فردا همه درسهای حوزه به عنوان اعتراض به اعدام آن دو مجاهد شهید تعطیل شود، تا بدینگونه از طرف حوزه حق آنها ادا شده باشد. بعضی از رفقا گفتند: ما از آیتالله گلپایگانی کسب تکلیف کردهایم و ایشان گفتهاند درس من بعد از درس آقای شریعتمداری است، اگر ایشان درس را تعطیل کردند، من هم تعطیل میکنم.
دیگری گفت: در تماس با آیتالله نجفی مرعشی ایشان هم گفتهاند اگر این دو نفر که ساعت درسشان پیش از درس من است تعطیل کنند، من هم تعطیل خواهم کرد.
سپس گفتند: خوب چه کسی حاضر است آقای شریعتمداری را ببیند و حاضر کند به درس نرود، تا این دو نفر هم نروند و بتوانیم با تعطیل درس اینها، تمام درسهای سطح را در حوزه تعطیل کنیم؟
من دیدم این به آن گفت و آن به این میگوید، گفتم: من این کار را میکنم.
گفتند: آقای شریعتمداری ساعت هشت سر درس است.
گفتم: صبح زود میروم و نتیجه این جلسه را میگویم و قبل از اینکه شیخ غلامرضا – پیشکارشان – برسد، ایشان را حاضر میکنم که به درس نرود.
بر این اساس جلسه ساعت ۱۱ شب پایان یافت. رفقا گوش بهزنگ بودند که من خبر بدهم و آنها هم دروس خود و سایر درسها را تعطیل کنند. صبح زود رفتم خانه آقای شریعتمداری و در حالی که بیاختیار میگریستم، جریان اعدام آن دو مجاهد شهید و وصیتنامه جالب آنها را که در جراید چاپ شده بود نقل کردم.
گفتم: تنها کاری که میشود برای ادای حق آنها که فدای طرفداری از نهضت شدهاند، بکنیم این است که درسهای حوزه کلاً تعطیل شود، تا مردم هم باخبر شوند و از همدردی روحانیت نسبت به بازماندگان آنها مطلع گردند، سپس نتیجه جلسه شب گذشته را نقل کردم.
آقای شریعتمداری هم که اشک در چشمش میگردید گفت: من هم وقتی دیشت روزنامه را خواندم خیلی متأثر شدم.
گفتم: حال چون درس حضرتعالی قبل از درسهای دیگر است و نیم ساعت دیگر میروید به مسجد اعظم، اجازه بدهید اطلاع دهیم که درس شما تعطیل است. آقایان دیگر هم تعطیل خواهند کرد. اگر شما تعطیل نکنید آنها هم تعطیل نمیکنند و ایراد متوجه جنابعالی خواهد شد.
گفت: بسیار خوب، پس خودتان هم حالا بروید به مسجد اعظم و اطلاع دهید که درس من تعطیل است.
فوراً برخاستم و از خانه ایشان بیرون آمدم. در کوچه، آقا سیدمحمدصادق زیارتی – آقا سیدحمید روحانی – را دیدم که به هم علاقهمند بودیم. گفتم: جریان از این قرار است و حال به سرعت میروم مسجد اعظم که اعلام کنم درس ایشان تعطیل است تا بعد ببینم چه میشود.
با هم به مسجد اعظم رفتیم. در آنجا رضا را که به واسطه صدای رسایش بلندگوی بیسیم میگفتند دیدم. گفتم: اعلان کن که درس آیتالله شریعتمداری امروز تعطیل است.
رضا هم فوراً با صدای رسایش گفت: از طرف آیتالله شریعتمداری خبر دادهاند که امروز درس ایشان تعطیل است. فضلایی که پای درس نشسته و منتظر آمدن ایشان بودند برخاستند و از من پرسیدند: شما خبر آوردید؟
گفتم: بله. به این مناسبت آنها هم پراکنده شدند.
فوراً به رفقا خبر دادم. آقایان دیگر هم نیامدند و تمام درسها در سطح حوزه تعطیل شد… تعطیلی درسها آن هم درس مراجع، ساواک و شهربانی را غافلگیر کرد و برای رئیس ساواک و شهربانی گران تمام شد. شنیدم که پرتو، رئیس شهربانی، گفته بود: شرمآور نیست که دوانی به خاطر دو نفر اعلام کند آقایان مراجع تقلید دروس حوزه علمیه قم را تعطیل کردهاند.
تعطیل دروس حوزه کاری بسیار به موقع و در تهران و شهرستانها بسیار اثر داشت و به همان نسبت رژیم را سخت عصبانی کرد و برایش گران تمام شد.