احزاب و گروه ها

دستمال سرخ‌ها

ایران ترابی

وقتی که در کردستان آن فاجعه‌ را به وجود آوردند و به پاوه رسیدند و پاوه محاصره شد، دیگر حضرت امام دستور دادند باید ظرف ۲۴ ساعت محاصره‌ی پاوه شکسته شود و اگر این‌چنین اتفاقی نیفتد و پاوه سقوط کند، فرماندهان سپاه و ارتش مقصرند و باید جواب‌گو باشند.

بلافاصله تیم شش‌ هفت‌ نفره‌ای جمع کردیم. آقای دکتر زرکش که از بچه‌های ارتوپدمان بود، آمد، رفتیم از امداد، از آقای طالقانی، حکم گرفتیم و رفتیم برای کرمانشاه. تا آنجا رسیدیم، دیدیم چند تا خبرنگار بودند و چند نفر از بچه‌های ارتش بودند و چند نفری هم از بچه‌های بسیج بودند که تازه بسیج داشت جان می‌گرفت. گفتند که فقط می‌توانیم یک هلی‌کوپتر نیرو ببریم و آن‌هایی را که خیلی اضطراری بود، مثل ما، سوار کردند و چهارتا هلی‌کوپتر کبری هم اسکورتمان کردند و چند بار تیراندازی کردند و اوج گرفتند؛ زمینه را برای بمباران‌‌ کردن مساعد دیده بودند.

بعد هم در زمینی خاکی پشت ژاندارمری فرود آمدند‌. وسایلمان را گرفته بودیم بغلمان. ضدانقلاب هم داشت تیراندازی می‌کرد. به حالت نیم‌خیز خودمان را رسانیدیم مقر ژاندارمری و سپاه. وقتی آنجا رسیدیم، فقط آقای دکترچمران بود، اصغر وصالی بود و هشتاد نفر از بچه‌های خانی‌آباد تهران که به دستمال‌سرخ‌ها یا دستمال‌قرمزها معروف بودند، آنجا مستقر بودند. دکتر چمران خیلی خوشحال شد. چهره‌هایشان خاکی بود، لب و دهانشان خشک. گفتیم که: بیمارستان کجاست؟

گفتند که: از بیمارستان نپرسید که ما اصلاً خبر نداریم. بیست‌ و چهار پاسدار فرستادیم برای محافظت بیمارستان، هیچ خبری ازشان نداریم؛ بیمارستان در دست ضدانقلاب است. تنها جایی که الان هست، ژاندارمری و فرمانداری و مقر سپاه است، بقیه همه دست ضدانقلاب است.

فقط همین سه‌ تا آزاد بودند. بعد گفتیم که: حالا ما چکار کنیم؟! می‌توانیم ژاندارمری و مقر سپاه را به‌ صورت درمانگاه تغییر بدهیم؟

گفتند که: خب این خوب است.

همه شروع کردند به تمیز کردن و ضدعفونی‌ کردن. حتی طناب‌هایی را که لباس پهن می‌کنند، بستیم برای اینکه پایه‌ی سرم درست کنیم و سرم‌ها را آنجا وصل می‌کردیم. بعد اعلام کردند و مجروح‌ها را آوردند. همه‌ی مجروح‌هایی که تیر خورده بودند، عفونت کرده بودند و در خانه‌ها مانده بودند. جایی نبود که بروند و زخم‌هایشان عفونت کرده بود. وقتی این پوست‌های سیاه روی زخم را برمی‌داشتیم، زیر پوستشان کرم زده بود. با پنس این کرم‌ها را از روی گوشت بلند می‌کردیم و خیلی ضدعفونی می‌کردیم و برایشان دوز بالای آنتی‌بیوتیک تزریق می‌کردیم.

آنهایی را که می‌شد می‌فرستادیم منزل که استراحت کنند و بعد بیایند برای تعویض پانسمان و آنهایی را که حالشان خیلی حاد بود، همان جا روی تخت می‌خواباندیم و درمان را برایشان شروع می‌کردیم. چیزی از زنان پاوه بگویم: واقعاً هم‌رزم و پابه‌پای آقایان کار تدارکات را انجام می‌دادند. غذا درست می‌کردند، از کوه‌ها بالا می‌بردند که به شوهرهایشان، به برادرانشان، به فرزندانشان بدهند و از خود پاوه مراقبت می‌کردند؛ زمانی که وارد پاوه شدیم، گفتند: چند تا از این ضدانقلاب‌ها را همین زن‌ها کشته‌اند.

خلاصه محاصره‌ی پاوه شکسته شد و ارتش بعد از چند روز وارد پاوه شد. وقتی پرسیدیم که چطور؟ پاوه‌ای‌ها می‌گفتند: تا پیام امام از بلندگو و از رادیو پخش شد، ضدانقلاب‌ها تقریباً خودشان را جمع کردند و فهمیدند که دیگر نباید اینجا بمانند و رو به عقب‌نشینی رفتند. بعد از چند روز ارتش با تمام تجهیزات وارد پاوه شد و بعد که ضدانقلاب‌ عقب‌نشینی کرد و رفت، آقای دکتر فرمود: بروید به‌ طرف بیمارستان، رفتیم سمت بیمارستان.

ولی بیمارستانی نبود، وقتی وارد شدیم ببینیم مجروحی هست که بتوانیم کمک کنیم و احیا کنیم، دیدیم مجروح که نیست، تمام تخت‌ها را هم شکانده‌اند، آزمایشگاه و رادیولوژی و همه‌ چیز را، تا آنجا که توانسته بودند، برده بودند و آنچه را نتوانسته بودند ببرند، خراب کرده بودند که دیگر نتوانیم ازشان استفاده کنیم و بعد هم آمدیم در بخش‌ها دیدیم هیچ مریض و مجروحی در بخش‌ها نیست.

دیدیم چند تا سرم و سرنگ و خون در مسیر افتاده است. رد خون روی زمین ریخته بود، مثل کسی که او را کشیده باشند و برده باشند. مسیرش را که دنبال کردیم، دیدیم خارج از بیمارستان، زمین خاکی‌ای بود که تمام مجروحان را کشیده و برده بودند آنجا و در آنجا شهیدشان کرده بودند. کاش فقط همین بود که شهیدشان کرده بودند! بعضی‌شان را مثله کرده بودند.

در بین شهدا پیکر آن ۲۴ پاسداری که محافظ بیمارستان بودند هم مشاهده می‌شد. فردی به نام دکتر رشوند و یکی از پرسنل بیمارستان که از ضدانقلاب‌ها بودند، وقتی متوجه می‌شوند که آخرین فشنگ بچه‌های سپاه که در پشت‌بام بودند و داشتند از محوطه‌ی بیمارستان مراقبت می‌کردند، تمام شده است به بیرون از بیمارستان ندا می‌دهند و ضدانقلاب‌ها وارد بیمارستان می‌شوند. سر چند تا از بچه‌ها را بریده بودند، بینی‌شان را بریده بودند، چشمشان‌ را درآورده بودند و مثله کرده بودند؛ وضع اسفناکی بود. بعدها دیدم در آن زمینی که ضدانقلاب مجروحین را شهید و پیکرهای شهدا را جمع کرده بود یک مقبره شهدا درست کردند.

 

منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه‌ای (دیگران)، گفت‌ و گو با خانم ایران ترابی؛ پرستار دوران دفاع‌ مقدس، ۱۴۰۱/۷/۹

https://kh57.ir/ndq5

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x