علم و اندیشههدایت و رهبری

دو برادر همدانی

دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی

در آن روزگار (حوالی سال ۱۳۳۵ شمسی) رسم بر ‏‎ ‎‏این بود که به هنگام فرا رسیدن تابستان و نیز ماه مبارک رمضان حوزه‌ها ‏‏تعطیل می‌شد. حضرت امام روز آخر حضور در کلاس بیشتر به گفتن نصایح اخلاقی و مسائل پرجاذبه می‌پرداخت. ‏ ‏در یکی از سال‌ها امام طبق رسم همیشگی شروع به موعظه کرد که بسیار ‏‎ ‎‏تأثیر‌گذار بود. ایشان مطلبی را نقل فرمود که برای بنده بسیار پرجاذبه بود. ‏‏احتمال می‌دهم که عنوان کردن این مطلب مصادف بود با روزگاری که بعضی ‏‎ ‎‏از طلاب به طرف ادارات و به سوی زندگی کشیده شده و یا درس حوزه را ‏‏رها می‌کردند.

امام می‌فرمودند: طلاب وظیفه دارند درس بخوانند؛ اگر سختی ‏‎ ‎‏هم هست باید بمانند و برای کسب معارف دینی سختی‌ها را تحمل کنند. ‏‏سپس فرمودند: در سابق که درس اخلاق و معقول می‌دادم در بین‎ ‎‏شاگردان دو برادر‏‏ از اهالی همدان بودند که بسیار مستعد و هوشمند و ‏‏از ذکاوت سطح بالایی برخوردار بودند‏‏ و مطالب عقلانی به خصوص ‏حکمت متعالیه ملاصدرا را بسیار خوب می‌فهمیدند. پس از مدتی ‏‏تحصیل در معقول یک روز یکی از این دو برادر نزد من آمد و گفت: آقا ‏‏در درس فقه و اصول معمول است، طلابی که چندین سال درس فقه‎ ‎‏می‌خوانند استاد به آنها اجازه اجتهاد می‌دهد گرچه به سن اجتهاد نرسیده‎ ‎‏باشند؛ آیا در درس معقول و حکمت متعالیه چنین رسمی وجود ندارد؟‎ ‎‏در پاسخ گفتم: نه تا به حال در حوزه‌ها مرسوم نبوده در علم حکمت ویا فلسفه به کسی اجازه‌ای بدهند. اما چون شما دوست داشته و اصرار‎ ‎‏دارید من برای شما یک چیزی می‌نویسم. بعد شب نشستم با اینکه خالی‌الذهن بودم؛‏ بسیاری مطالب موعظه‌آمیز و نصایح اخلاقی و عرفانی‎ ‎‏در آن اجازه نامه نوشتم و یک اجازه‌ای دادم که اینها در علم معقول‎ ‎‏خوب هستند و به مرتبه قابل توجهی رسیده‌اند و آن را امضا کرده‌ام و به ‏‏آن دادم بعد از یکی، دو ماه دیدم که دیگر این دو برادر در درس حاضر‎ ‎‏نمی‌شوند. با پرس و جو متوجه شدم که از قم هجرت کرده‌اند. مدتی ‏‏گذشت تا یک روز عصر در خیابان آستانه به طرف حرم می‌رفتم که یکدفعه شخصی به طرف من آمد و دستم را بوسید و احترام زیادی کرد. او ‏‏کت و شلواری بر تن داشت و عبا و عمامه را برداشته بود. دقت کردم ‏‎ ‎‏دیدم یکی از دو برادر است. حال و احوال کردیم پرسیدم الآن کجا ‏‎ ‎‏هستی‌ و چه می‌کنی؟ گفت: ‌که در اداره‌ای هست و به تعبیر امام در شـر‎ ‎‏الادارات اشتغال دارد و گویا رئیس گمرک شده بود. ‏

‏بنده در آن موقع به حکم جوانی و طلبگی بسیار کنجکاو بودم تا‎ ‎‏بفهمم که این دو برادر چه کسانی بودند و اکنون کجا هستند. سال‌ها از ‏‎ ‎‏این قضیه گذشت و انقلاب پیروز شد و دیدم که آقای مهندس حجت‏که معاون وزیر بود، همدانی است. احتمال دادم که ایشان باید فرزند‎ ‎‏یکی از آن دو برادر باشد. سپس در همان سال در دانشکده الهیات بر سر‎ ‎‏کلاس حکمت ملاصدرا شاگردی داشتم که به هنگام حضور و غیاب‎ ‎‏متوجه نام فامیل او که حجت همدانی بود شدم و این مسأله توجهم را به‎ ‎‏خود جلب کرد که حتما این خانم با آن آقایان نسبتی دارد. از او پرسیدم:‎ ‎آیا شما با مهندس حجت فامیل هستید؟

وی گفت: بله من خواهر ایشان ‏‎ ‎‏هستم.

از حال پدرشان سؤال کردم، گفت: ایشان در قید حیات هستند اما ‏‎ ‎‏مریض‌الاحوال بوده و در خانه خوابیده‌اند و کمتر بیرون می‌آیند؛ اما‎ ‎‏عمویم به رحمت خدا رفته‌اند.

پرسیدم: آیا می‌توانم از نزدیک ایشان را ‏‎ ‎‏زیارت کنم؟

او گفت: عیبی ندارد، ولی چون پدر حال ندارد، من به شما ‏ ‎‏خبر می‌دهم. یکی، دو سال گذشت و هیچ خبری نشد تا اینکه امسال‎ ‎‏(۱۳۷۷) در ترم گذشته بنده در قم در تربیت مدرس درسی داشتم و ‏ ‎‏خانم حجت دانشجوی دوره دکترا شده بود و باز با وی حال و احوال ‏ ‎‏کردم و از حال پدر جویا شدم. وی گفت: آن موقع نشد اما اکنون با پدر‎ ‎‏صحبت می‌کنم تا بتوانید با ایشان ملاقات کنید.

سپس به تهران رفت و ‏‎ ‎‏پس از یک هفته تلفنی تماس گرفت و گفت که پدر آمادگی ملاقات‎ ‎‏دارد.

بسیار خوشحال شدم و حدود یک ماه پیش بود که خدمت ایشان‎ ‎‏رفتم. آقای حجت همدانی اکنون پیرمردی است که در بستر افتاده. وقتی‎ ‎‏نزد ایشان بودم قضیه‌ای را که امام در حدود ۳۵ سال پیش تعریف کرده ‏ ‎‏بود برایشان نقل کردم و پرسیدم که این مطلب صحت دارد؟

پاسخ داد:‎ ‎‏بله و سپس ماجرا را از زبان ایشان شنیدم. وی گفت: ما دو برادر بودیم و‎ ‎‏به درس امام می‌رفتیم و استفاده‌ها می‌کردیم. برادرم آقا جواد اکنون فوت‎ ‎‏کرده. در نزد امام اسفار‏‏ خواندیم و ایشان به ما خیلی توجه داشتند و ‏خلاصه این قضایا پیش آمد.

از ایشان پرسیدم: چطور شد با اینکه شما‎ ‎‏مورد توجه حضرت امام بودید، از قم هجرت کردید؟

ایشان گفت: ما‎ ‎‏مشکلات اقتصادی داشتیم و با سختی زندگی می‌کردیم. به تهران آمدیم ‏‏و به کار اداری مشغول شدیم و من همچنان به کارهای علمی خودم تا ‏‏حال ادامه داده‌ام و اهل مطالعه هستم و با کتاب مأنوسم و مطالعه علوم‎ ‎‏اسلامی را فراموش نکرده‌ام.

پرسیدم: آیا اجازه نامه‌ای را که حضرت امام ‏به شما دادند دارید یا خیر؟

فرمودند: بله، آن اجازه نامه با دست‌خط ‏مبارک ایشان پیش من است.

از ایشان خواهش کردم اگر ممکن است ‏‏یک کپی از آن به من بدهید بنده خیلی خوشحال می‌شوم.

ایشان لطف ‏فرموده و گفت: چشم.

اتفاقا فرزندشان آقای مهندس حجت نیز حضور ‏‎ ‎‏داشت. گفت که من این کار می‌کنم و هفته دیگر کپی آن دست‌خط را ‏‎ ‎‏توسط خانم حجت به من رساندند. ‏

‏این دست‌خط سه صفحه است که امام آن را به عربی مرقوم ‏‎ ‎‏فرموده‌اند‏ و در ذیل آن نوشته‌اند: ‏

‏حرره العبد العاصی المذنب السید روح‌الله بن السیّد مصطفی الخمینی، ‏‏غفرالله تعالی لهما و جزاهما و اخوان المومنین جزاءً حسناً فی صبیحه یوم ‏السبت لثلاث بقین من ربیع المولود سنته اربع و الخمسین و ثلثمأه بعد الالف‏من الهجره القدسیه النبویه ـ صلی الله علیه و آله.‏

این دست‌خط حدود ۶۰ سال پیش یعنی در سال ۱۳۵۴ هجری قمری‎ ‎‏[۱۳۱۴ ش]‌ که اکنون سال ۱۴۱۹ می‌باشد تحریر شده و به عنوان اجازه‎ ‎‏در علوم عقلی و عرفانی که تقریبا در آن دوره مرسوم نبوده به آن دو‎ ‎‏بزرگوار داده شده و امام با اینکه فرموده خالی‌الذهن بودم، اما مواعظ ‏‎ ‎‏فراوانی نوشته‌اند. مطالبی در این اجازه نامه موجود است که تفسیر آن، ‏‏خود کتابی در حدود ۴۰۰ ـ ۵۰۰ صفحه احتیاج دارد. مقدمه‌ای بسیار ‏‏عارفانه و حکیمانه دارد که هر جمله‌اش قابل شرح و تفسیر است. امام ‏‎ ‎‏اجازه نامه را چنین آغاز فرمودند: ‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم ‏

‏سبحانک اللهم و بحمدک یا من لایرتقی اِلی ذروه کمال أحدیته آمال‎ ‎‏العارفین، و یقصر دون بلوغ قدس کبریائه افکار الخائضین. جلَّت عظمتک من‎ ‎‏أن تکون شریعهً للواردین، و تقدست اسمائک من أن تصیر طعمه لأوهام ‏‏المتفکرین. لک الأحدیه الذاتیه فی الحضره الجمعیه و الغیبیه، والواحدیه‏‏ الفردیه فی التجلیات الأسمائیه و الأعیانیه، فأنت المعبود فی عین العابدیه. و‎ ‎‏المحمود فی حال الحامدیه‏‏.‏

امام در اوج مطالب عرفانی این مسائل را مرقوم نموده‌اند: «‏‏فأنت ‏‏المعبود فی عین العابدیه‏‏»‌ یعنی پرودگارا تو در عینی که معبودی، عابد هم ‏‏خود هستی. «‏‏و المحمود فی حال الحامدیه‏‏» در عین اینکه محمود هستی‏حامد نیز هستی «وَ ‏‏نَحمدک اللهم بألسنتک الذاتیه فی عین الجمع و الوجود‎ ‎‏علی آلائک المتجلیه فی مرائی الغیب و الشهود، یا ظاهراً فی بطونه و باطناً ‏‏فی ظهوره. و نستعینک و نعوذ بک من شرّ الوسواس الخنّاس، القاطع طریق‎ ‎‏الانسانیه، السالک باولیائه فی مهوی جهنام الطبیعه الظلمانیه.

‏کلمه جهنام را که ایشان به کار برده در اصطلاح عرفا و اهل حکمت ‏به معنای جهنم و جهنام یعنی چاه عمیق چاه، چاه بی‌سر و ته و بی‌انتها. ‏‏اهدنا الصراط المستقیم الذی هو البرزخیه الکبری و مقام أحدیه جمع ‏‎ ‎‏الأسماء الحسنی.‏‏ ‏‏این عبارت‌ها هر کدام بسیار پر معنی است. اما نکته‌ای که می‌خواهم ‏‏عرض کنم اینکه امام فرمود: بنده خالی‌الذهن بودم اما مطالبی را نوشته‌اند ‏‏که بسیار عارفانه است و حالت مناجات و دعا دارد؛ در عین حالی که ‏‎ ‎‏عرفانی است. مطالبی در ضدیت با غرب هم دیده می‌شود آنجا که ‏‎ ‎‏می‌فرمایند: «‏‏و نستعینک و نعوذبک من شر الوسواس الخنّاس‏‏» از شر ‏‎ ‎خناس، یعنی شیطان بزرگ. «‏‏القاطع الطریق الانسانیه‏‏» شیطانی که راهزن ‏‎ ‎‏طریق انسانیت است «‏‏السالک بأولیائهٍ فی مهوی جهنام الطبیعه الظلمانیه‏‏» ‏ ‎‏شیطانی که انسان را در قعر جهنم (جهنام طبیعت) می‌برد؛ یعنی قعر این‎ ‎‏دنیا جهنم است. جهنم تاریک و ظلمانی؛ یعنی دنیوی بودن محض یک‎ ‎‏نوع جهنم است. در اینجا وقتی به شیطان اشاره می‌کند در حقیقت یک ‏‎ ‎‏نوع براعت استهلال‏‌ است.

جمله‌ای را امام در آخر نامه به آن اشاره ‏‎ ‎‏فرموده که بسیار هم عجیب است، با اینکه ایشان ۶۰ سال پیش این ‏‎ ‎‏مطلب را نوشته؛ اما می‌توان اندیشه‌های امام را تعقیب کرد و این یکی از ‏‎ ‎‏بهترین سندهاست. در پایان نامه نصیحت می‌فرمایند: ‌«‏‏و لقد اوصیه بما ‏‎ ‎‏وصانا‏‏» من وصیت می‌کنم به این آقایانی که اجازه نامه به آنها می‌دهم.‎ ‎‏«‏‏بما وصانا اساطین و الحکمه و المشایخ العظام من ارباب المعرفه‏‏»‏ من ‏‎ ‎‏نصیحت می‌کنم به آنچه که مشایخ من به من نصیحت کردند که اینها ‏‎ ‎‏مفتون معارف زمان واقع نشود و حقایق را به غیر اهلش یعنی کسانی که ‏‎ ‎‏اهلیت معارف ندارند، تعلیم نکنند، چرا که مشایع ما اینطور ما را ‏‎ ‎‏نصیحت فرموده‌اند: که معارف الهی را به غیر اهلش تعلیم نکنید. «‏‏فانّ ‏‎ ‎‏هؤلاء السفها‏‏» آنهایی که اهلیت این معارف را ندارند «‏‏قرائحهم مظلمه‏‏» ‏‎ ‎‏دارای قریحه تاریک هستند «‏‏و عقولهم مکدره‏‏» دارای اندیشه تاریک هستند «‏‏ولا یزیدهم العلم و الحکمه اٍلّا جهاله و ضلالهً و لا المعارف الحقه ‏الا خسراناً و حیره‏‏»‏‏ نفوسی که مکدر است و پاک نیست، معارف الهی در ‏آن بیشتر خسران ایجاد می‌کند؛ یعنی نه اینکه هدایت نمی‌کند بلکه ‏‎ ‎‏خسران هم ایجاد می‌کند؛ «‏‏ثم ایاک‏‏».

حضرت امام با تأکید می‌فرمایند: بر‎ ‎‏تو باد، بر حذر باش «‏‏ایها الاخ الروحانی‏‏» ‌ای برادر روحانی «‏‏والصدیق ‏‎ ‎‏العقلانی‏‏»‌ دوست عقلانی من «‏‏و هذه الاشباح المکنوسه المدعون للمتمدن و ‏‎ ‎‏التحدد‏‏»‌ای دوست عقلانی من و ‌ای برادر روحانی، بر حذر باش ‏از کسانی که ادعای تجدد می‌کنند؛ و این اشاره به فرهنگ منحط غربی‎ ‎‏دارد. ‏

‏امام ۶۰ سال پیش چنین اندیشه‌ای داشتند یعنی بر حذر می‌داشتند از ‏‎ ‎‏«‏‏المدعون‏‏» کسانی که ادعای تجدد می‌کنند «‏‏و هم الحمرالمستنفره‏‏» مثل ‏‎ ‎‏الاغ‌هایی پراکنده به این طرف و آن طرف هستند. «‏‏السباع المفترسه‏‏» مثل ‏‎ ‎‏وحشیان درنده «‏‏والشیاطین فی صوره الانسان‏‏» شیاطینی به شکل انسان ‏‎هستند. «‏‏و هم اضل من الحیوان و ارذل من الشیطان‏‏» از حیوان پست‌ترند و ‏‎ ‎‏از شیطان گمراه‌تر. «‏‏و بینهم ـ و لعمر الحقیقه ـ و التمدن بون بعید‏‏» بین‎ ‎‏حقیقت و غربزدگان فاصله بسیاری است. «‏‏ان استشرقوا استغرب التمدن‏‏»‎ ‎‏اگر اینها جلو بیایند آن تمدن واقعی دور می‌شود «‏‏و ان استغربوا استشرق‏‏»‎ ‎‏و اگر اینها کنار بروند تمدن واقعی ظاهر می‌شود.

منبع: امام به روایت دانشوران، تدوین و نشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ناشر: چاپ و نشر عروج، چاپ سوم: ۱۳۹۲، ص ۳۳

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x