
خیلی از آقایان به بگیر و ببند تمایلی نداشتند، به یاد دارم که گاهی با آقای مهدوی کنی بر سر بعضی مسائل از این دست مشکل داشتیم.
او می گفت: اگر حکومت اسلامی ما شکست بخورد و از بین برود، بهتر است از اینکه ما بخواهیم با زور و با سر نیزه حکومت را نگهداریم. اصطلاح خودش سر نیزه بود. می گفت: اگر ما از بین برویم و شکست بخوریم، بهتر است از اینکه حکومتمان دیکتاتوری باشد، استبدادی باشد.
ایشان با این طرز تفکر می خواستند در همان سال های اول انقلاب مدینه فاضله به وجود آورند و از در رحمت خداوند وارد بشوند. به نظرم همین دیدگاه و رواج آن بود که باعث برخی مشکلات و مسائلی چون خرابکاری و کودتا می شد.
آقای مهدوی در خصوص مجاهدین نظرشان این بود – و شاید هنوز هم باشـد – که نباید با شدت با آنها برخورد می شد. آن موقع وی مخالف دستگیری و بازداشت اینها بود. بعد از مدتی هم که مجاهدین به عملیات مسلحانه روی آوردند، ایشان معتقد بود که ما باعث شدیم که اینها کارشان به اینجا کشیده شود، و می گفت: شما به اینها میدان ندادید و به اینها فشار آوردید، تا اینها در نهایت مجبور شدند این کار را بکنند.
در صورتی که آقای مهدوی شناخت صحیحی از آنها نداشت و پی به ماهیت واقعی مجاهدین نبرده بود. از نظر ما واقعیت چیز دیگری بود، من با شناختی که از سران مجاهدین داشتم به این آقایان هشدار می دادم، به بهشتی، اردبیلی، مهدوی کنی می گفتم، که اینها – مجاهدین – هدفشان از بین بردن و حذف شماست، شما را قبول ندارند، و بالاخره روزی با شما درگیر خواهند شد و برخورد مسلحانه خواهند کرد.
من نمی گویم شما اینها را بگیرید و اعدام کنید، اما معتقدم با توجه به شناختی که از اینها دارم، امثال مسعود رجوی را بگیریم بیاوریم و نگهداریم، قول می دهم بعد از دو – سه ماه اینها پشت تلویزیون بیایند و مصاحبه کنند. اینها حاضرند برای زنده ماندن به هر کاری گردن بگذارند.
وقتی آنها ضعف و سستی از خود نشان دهند، بقیه طرفداران و هواداران حواسشان جمع می شود. کسانی هم مثل بهزاد نبوی که مسئول روابط عمومی بود با این نحوه برخورد و برنامه مخالفت می کرد.
می گفت: نباید قصاص قبل از جنایت کرد، اینها که هنوز دست به اسلحه نبرده اند، پس دلیلی ندارد که آنها را بگیریم.