استقرار نظام

دو سناریو

مهندس علیرضا شیخ عطار

روز برائت از مشرکان، زمان مراسم را طوری تنظیم کرده بودند که پایان راهپیمایی همزمان با نماز مغرب باشد. اگر اشتباه نکنم ساعت ۴ ـ ۵ بعد از ظهر بود که ما آمدیم. طبق معمول جمعیت زیادی آمده بود. ماشین های پلیس و گارد عربستان هم بودند. ماشین های آبپاش، نیروهای امنیتی با سپر، باطوم و حتی مسلح در خیابان حضور داشتند. البته من و همسرم در صف های جلو نبودیم، ولی فقط صد متر با آن جلو فاصله داشتیم.

آخر راهپیمایی دیدیم جمعیت در پل حجون متوقف و تراکم ایجاد شده است. در مدت کوتاهی خبر رسید از بالای پشت بام ها کولر گازی و وسایل سنگین روی سر جمعیت می اندازند. اول گازهای اشک آور پرتاب می کردند و بعد هم تیراندازی شروع شد. درگیری ها با همین مراحل جلو رفت و شرایط کم کم به هم ریخت. البته این را بعدا شنیدم که در صف اول تعدادی جانباز بودند و عده ای هم خانم ها وقتی جلو اینها را گرفتند مقاومت کردند، چون می خواستند مثل سال های قبل به حرم بروند.

تعدادی از خانم ها با پلیس سعودی بحث و جدل کردند. جانبازهایی که با ویلچر بودند، با نیروهای امنیتی عربستان مقابله کردند، بعد از این به قول معروف، جنگ مغلوبه شد! سعودی ها برای خودشان این سناریو را پیش بینی کرده بودند که اگر مقاومتی شد، به شدت با ایرانی ها برخورد کنند. در رفت و آمدهایی که داشتم چنین خبرهایی به گوشم می رسید. از طرفی وزیر حج عربستان با آقای کروبی حرف زده بود.

رویه عرب ها این طور است که در برخوردهای رسمی، سعی می کنند مودب باشند و پروتکل ها را رعایت کنند. خیلی هم از موضع پایین حرف می زنند. در مذاکره گفته بودند: اگر راهپیمایی تان را لغو نمی کنید محدوده اش را کمتر کنید. یعنی تا دم حرم نروید و شعارهای تند ندهید و … مسئولان ما برخوردهای تندی با آنها کرده بودند، که نه روش ما همین است که هست!

به نظر می رسد سعودی ها برای خودشان دو سناریو پیش بینی کرده بودند؛ یکی این که اگر طرف ایرانی قبول کند که خب هیچ! اما اگر قبول نکرد، مقابله شدیدی با حجاج ایرانی کنند. خط قرمزشان همان منطقه ای بود که در راهپیمایی به حجاج حمله کردند. وقتی جلو مردم را گرفتند، گازهای اشک آور انداختند. جمعیت به هم ریخت و تعداد زیادی زیر دست و پا ماندند. یعنی به غیر از آن که عده ای گلوله خوردند ـ شاید تعدادشان هم زیاد نبود ـ بقیه زیر دست و پا ماندند. از آن به بعد وحشی گری نیروهای عربستان خیلی بروز داشت. یعنی حتی اجازه کمک به مجروحان را هم نمی دادند.

همسرم را گم کردم، ولی خودم ایستادم که ببینم کاری از من بر می آید یا نه. تعدادی از مجروحان و جنازه شهدا را جمع کردیم، ولی این کارها را یک ساعت و نیم بعد توانستیم انجام دهیم. یعنی قبل از آن ناچار شدیم در یکی از پاساژها پناه بگیریم که پلیس ها هم آنجا می آمدند و با باطوم کتک می زدند. در این فاصله کردیم مجروحان را جمع و جور کنیم.

حتی یک نفر را تنفس مصنوعی دادیم. البته بین مجروحان، حجاج غیرایرانی هم بودند. خانمی که زیر دست و پا مانده بود پاکستانی بود به او کمک کردیم، اما نمی دانم زنده ماند یا نه. به هر حال وقتی توانستیم از پاساژ بیرون بیاییم که شب شده و نزدیک دو ساعت از ماجرا گذشته بود. اول دنبال همسرم می گشتم. در آن شلوغی که نمی شد پیدا کرد. جایی دیدم مامورهای عربستان حدود صد جنازه را روی زمین خوابانده اند. تک تک اجساد را دیدم همسرم بین آنها نبود. بعد به بعثه رفتم که ببینم چه کمکی میتوانم کنم.

واقعا بلبشویی بود! مخصوصا راه ها را بسته بودند. تاکسی یا ماشین دیگری نمی آمد در بعثه نزدیک ۱۰ ـ ۲۰ نفر خانم بودند که قرار شد من آنها را ببرم به هتل هایشان برسانم. گرفتاری هایی هم داشتیم، چون متاسفانه گاهی هم وطن های ما همکاری نمی کردند. کاروان هایی که وانت داشتند، می گفتند: من فقط مسافر خودم را می برم! با آنها دعوا می کردم و می گفتم: آخر شما در عربستان مسافرهای خودتان را چه طوری تشخیص می دهید؟ به هر سختی بود آنها را رساندیم و برگشتیم. در همان حال از جلو هتل کاروان خودمان که رد شدم، از یکی از خدمه های کاروان پرسیدم: خانم من آمده؟ گفت: نه. وقتی خانم ها را رساندیم. برگشتم همسرم برگشته بود و برای سلامتی من دعا می کرد. او هم مثل من رفته بود ۱۰ ـ ۱۵ نفر را به هتل هایشان رسانده بود.

شرایط بعد از واقعه حج خونین، خیلی پلیسی و امنیتی بود. زیارت واقعا سخت شده بود. بعد از این ضربه روانی که به ایرانی ها وارد شد، همه متاثر و هراسان بودند. روزهای منا و عرفات هم با سختی گذشت. چون هر لحظه منتظر عکس العملی بودیم، ولی دولت عربستان پس از آن دیگر واکنش شدیدی نشان نداد. جز یک سری دستگیری. ماموران سعودی اگر به کسی مشکوک می شدند یا اگر چیزی دستشان بود، می گرفتند و چند ساعت تا چند روز نگه می داشتند و بازجویی می کردند. برای بازجویی هم افغانی های اهل تسنن را به عنوان مترجم می آوردند. تا چند روز عده ای گرفتار همین گم شده ها و دستگیر شده ها بودند.

در زمان جنگ، معاون پشتیبانی جنگ بودم. به همین دلیل با آقای رفیق دوست که وزیر سپاه بود ارتباط نزدیکی داشتم. از ایشان شنیدم پس از این ماجرا در جلسه هیأت دولت، به اعتراض گفته که بی تدبیری و تحریک های اعضای بعثه هم موثر بوده است. ایشان می گفت: من حرفم را زدم، ولی خب اتفاقی هم نیفتاد. چون مساله این قدر سنگین بود و حرکت عربستان به قدری زشت بود که شاید مصلحت نبود آن زمان دنبال مقصر داخلی بگردند.

۰
دیدم مامورهای عربستان حدود صد جنازه را روی زمین خوابانده اند. تک تک اجساد را دیدم همسرم بین آنها نبود. به بعثه رفتم که ببینم چه کمکی می توانم کنم.x
منبع: کابوس در بیداری (روایتی از حج خونین ۱۳۶۶)، جواد موگویی و هانیه سادات حسینی حسینی زاده، ناشر: انتشارات شهید کاظمی، چاپ اول: ۱۳۹۶، ص ۲۳۸ ـ ۲۴۲

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x