دفاع مقدس

شهید خشک شده

سیده زهرا حسینی

هوا خیلی گرم بود و آفتاب بدجور اذیت می کرد. شیون و زاری مردم و گرد و خاک گورستان انگار گرما را بیشتر می کرد. سر گودالی که کَنده بودم ایستادم. دست به زانوهایم گذاشتم و کمی خم شدم ببینم گودی قبر اندازه است یا باید باز هم بکنم. در عین حال، به خودم هم می گفتم: حالا که مردن اینقدر ساده است، حتماً یکی از این قبرا هم امروز فردا مال من می شه.

توی آن شلوغی و هیاهو شنیدم یک نفر می گوید: آب، آب.

پسر نوجوانی بود که توی سطل آب، یخ ریخته بود و با لیوان دست مردم می داد. خواستم بگویم به من هم بده که دیدم دو ـ سه ردیف بالاتر پیرمردی که توی قبر است به مردهایی که می خواستند جنازه ای را به دستش بدهند، گفت: نه. این طوری نمی شه دفنش کنیم.

نفهمیدم منظورش چیست، همان طور نگاهم به آن طرف ماند. پیرمرد از قبر بیرون آمد و به یکی از مردها گفت: این رو نگه دار. این خشک شده.

و به پای خم مانده جنازه اشاره کرد. بعد خودش را با تمام هیکل روی جنازه انداخت و زانوی او را شکست. صدای خشک شکستن استخوان آنقدر بلند بود که همه شنیدیم. فامیل های شهید و مردمی که آنجا بودند نعره کشیدند و بلندبلند گریه کردند. خیلی ها لا اله الا الله می گفتند. من هم تمام تنم لرزید. خشکم زده بود. به زانوی پای خودم، که خم کرده بودم، نگاه کردم. درد شدیدی در آن احساس می کردم.

یکی از زنانی که بین جمعیت بود، نمی دانم چه نسبتی با آن جنازه داشت که با دیدن این صحنه شروع کرد به جیغ کشیدن و خودش را زدن. خاک های دور و برش را توی سرش ریخت. موهایش را چنگ زد و صورتش را خراشید. بعد خودش را توی خاک ها انداخت و مثل بچه ها غلت خورد و پاهایش را تکان داد. بیچاره می سوخت و به خود می پیچید. اما هیچ کدام از این کارها آرامش نمی کرد. بعد از هوش رفت. زن ها کشان کشان او را به گوشه ای کشاندند و به سر و رویش آب ریختند و شانه هایش را مالش دادند. به هوش نمی آمد.

این صحنه بدجور ناراحتم کرد. گرما هم حالت عصبی ام را تشدید می کرد. به پسر نوجوانی که آب آورده بود، گفتم: یه لیوان آب به من بده.

لیوان رویی را توی سطل آب فرو برد و دستم داد و گفت: بخور و بگو یا حسین.

لیوان را گرفتم. خیلی خنک بود. آب را سر کشیدم و لیوان را پس دادم. راه افتادم به طرف غسالخانه. صحنه شکستن زانو و صدایی که شنیدم مدام در ذهنم تداعی می شد. حالم بد بود. سینه ام می سوخت. آبی که خورده بودم، به حالت تهوع، تا حلقم بالا می آمد.

 

اشاره: جنت آباد، قبرستان عمومی خرمشهر و محل دفن شهداست که در محله چهل متری و بلوار شهدای گمنام واقع شده است.
منبع: دا {خاطرات سیده زهرا حسینی}، نویسنده: سیده اعظم حسینی، ناشر: سوره مهر، ص ۲۱۰ – ۲۱۲

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x