
هشتاد – نود درصد بچه های سپاه مجرد بودند و اغلب خانه نمی رفتند و شب ها توی مقر سپاه می خوابیدند. ما هم صبحانه و ناهار و شام، نان و پنیر و کنسرو می دادیم. می دانستیم این قضیه دوام ندارد. شهریور و مهر ۱۳۵۸ کم کم داشتیم بودجه می گرفتیم. گفتیم سپاهی ها باید حقوق بگیرند؛ پایه حقوق را دو هزار تومان اعلام کردیم و گفتیم از این ماه همه سپاهی ها باید بیایند حقوق بگیرند.
دیدیم شورشی علیه ما در سپاه به راه افتاد که اینها می خواهند ما را دنیاپرست بکنند. دسته راه انداختند و سر و صدا کردند. ما محکم ایستادیم. تا اینکه بالاخره به رئیس آنها که جوانی بود، گفتم: هر کس حقوق نگیرد از سپاه اخراج می شود.
صندوقی درست کرد و اطلاعیه ای زد به دیوار که آنهایی که حقوق نمی خواهند، بروند حقوقشان را بگیرند و توی صندوق بیندازند… بعد از چند سال، وقتی در وزارت سپاه بودم و آقای علی لاریجانی معاون حقوقی من بود، ما یک کشتی غرق شده پیدا کردیم، آن را در آوردیم و به قیمت هفتاد میلیون تومان فروختیم.
رفتم خدمت حضرت امام و گفتم: این هفتاد میلیون تومان را چه کار کنم؟ اجازه می دهید با این پول زندانیان سپاهی را آزاد کنیم؟
عده ای از بچه های سپاه تصادف کرده و منجر به کشته شدن کسی شده بودند، یا سهوا تیری شلیک کرده و کسی را کشته بودند. اینها به خاطر دیه در زندان بودند.
امام فرمودند: اگر منجر به تجری به قتل نشود، بروید اینها را آزاد کنید.
به زندان سپاه در پادگان ولی عصر رفتم و رئیس زندان را صدا کردم، گفتم: همه زندانیان دیه ای را ردیف کن و با دادسرای نظامی هماهنگ کن. می خواهم پول دیه آنها را بدهم و آزاد کنم.
بچه ها را آوردند بیرون و همه صف بستند. دیدم یک نفر عقب ایستاده و جلو نمی آید. خوب که نگاه کردم شناختمش.
پرسیدم: این چرا نمی آید؟
گفتند: این را از سپاه اخراج کرده اند و بعداً به جرم سرقت مسلحانه دستگیر شده.
صدایش کردم و گفتم: تو همان نبودی که همه را جمع کرده بودی و علیه حقوق شعار می دادی؟
سرش را پایین انداخت و حرفی نزد.