دوران مبارزه

فضای عمومی حوزه

آیت‌ الله رضا استادی

وقتی حضرت امام به ترکیه و از آنجا به نجف اشرف تبعید شد و به دنبال آن رژیم هم بر اوضاع کشور تسلط کامل یافت، به تدریج اساتید و فضلا تا حدی از صحنه‌ی مبارزه و سیاست دور شدند و به درس و بحث طلبگی مشغول شدند. تنها عده‌ای از خواص شاگردان و علاقه‌‌مندان حضرت امام توانستند در این میدان بمانند و در آن شرایط دشوار و خفقان به فعالیت‌های انقلابی و مبارزاتی خود ادامه بدهند.

البته حوزویان آمادگی و علاقه به مبارزه داشتند، اما همه‌ی اساتید و فضلا این طور نبودند. من در آن موقع حدود ٢۵ – ٢۶ سال داشتم و شرح لمعه و رسائل و مکاسب می‌خواندم، افرادی مثل من چندان وارد این مسائل نمی‌شدند. ضمن اینکه بعضی از اساتید هم ما را از ورود به این صحنه‌ها منع می‌کردند. البته غرض خاصی هم نداشتند، می‌گفتند بی‌فایده است.

یادم هست بعد از تبعید امام تعدادی از همین فضلای انقلابی اعلامیه‌ای تنظیم کرده بودند و از افراد امضا می‌گرفتند. آمدند از من هم امضا گرفتند. یکی از اساتید ما که از ماجرا آگاه شده بود. وقتی مرا دید از روی علاقه و دلسوزی به من گفت: بهتر است در این گونه مسائل وارد نشوید و به درس و بحث خود مشغول باشید.

با اینکه ایشان علاقه‌مند به امام و خودش هم مورد احترام همه بود، ولی این‌گونه فکر می‌کرد. می‌گفتند: امروز وظیفه‌ی اصلی و مهم ما درس و بحث و تبلیغ و ارشاد مردم در امور دینی است. البته در میان اساتید افرادی مانند آیت‌الله خزعلی که خیلی پرنشاط و پرانگیزه مسائل انقلاب را دنبال می‌کرد و دیگران را هم به این راه ترغیب می‌نمود، بودند.

در ماجرای انجمن‌های ایالتی و در غائله‌ی مدرسه فیضیه انصافاً همه یک‌دل و یک‌صدا در صحنه حضور داشتند؛ ولی بعد از ۱۵ خرداد ۴٢ که شرایط سخت و دشوار شد، افرادی مثل بنده که از انقلابی‌های آن جور نبودند کم‌کم کنار کشیدند. از این به بعد اگر کار و فعالیتی بود همان انقلابی‌های اندک انجام می‌دادند.

یعنی گرفتاری و بگیر و ببندها طوری شد که برای همه قابل تحمل نبود. برای خانواده‌ها مشکل داشت. برای زن و بچه‌ها سخت بود. خیلی‌ها هنوز قبول نداشتند که این قدر فداکاری لازم باشد. خیلی‌ها در تردید بودند و می‌گفتند: آیا این مسائل ارزش این همه سرگردانی و در به دری را دارد؟

در آن ایام من با آقای موسوی خوئینی‌ها آشنا و هم درس بودم و با هم به درس مکاسب محرمه‌ی آقای منتظری می‌رفتیم. صبح روزهای پنج‌شنبه نیز در یکی از مقبره‌های صحن در درس تفسیر آقای سبحانی شرکت می‌کردیم. بعد آقای سبحانی ما را جمع کرد تا یک کار علمی – تحقیقی انجام بدهد. من بودم، آقای خوئینی‌ها بود و یکی دو نفر از طلاب آذربایجان هم بودند که نامشان را فراموش کردم. این جلسه در منزل ما برگزار می‌شد، ولی بعدها خیلی طول نکشید که تعطیل شد.

منظورم این است که من با آقای خوئینی‌ها آشنا بودم، وقتی این شرایط پیش آمد او به دنبال مسائل انقلاب رفت ولی ما مشغول کارمان بودیم. یک بار در تهران سر کوچه‌ای با هم رو به رو شدیم. بعد از سلام و علیک معلوم شد سخت درگیر این مسائل است.

مثلاً آقای ناطق نوری جزو دوستان ما بود، خیلی هم با هم ارتباط داشتیم، اما او از آن منبری‌های داغ و انقلابی بود. داستان او در دعای توسل در مسجد بالاسر واقعاً در آن مقطع کار هر کسی نبود و دل و جرأت مضاعف می‌خواست. فضلای انقلابی به بهانه‌ی خواندن دعای توسل شب‌ها در حرم جمع می‌شدند و مسائل امام و انقلاب را مطرح می کردند.

آقای ناطق یک شب برای اینکه دستگیر نشود، چون ساواکی‌ها و جاسوس‌ها حضور داشتند، به ناچار عمامه‌ی سیاه به سر گذاشت و از مجلس خارج شده بود. اینها در آن مقطع دشوار و حساس خیلی زحمت کشیدند؛ به همین خاطر حضرت امام به اینها اعتماد کامل داشت و بعد از پیروزی انقلاب کارهای مهم را به اینها سپرد.

شما در بین شخصیت‌های اجرایی کشور در زمان امام شاید فردی را نمی‌توانید پیدا کنید که یک شبه گل کرده باشد، بلکه همه از آن انقلابی‌های سابقه‌دار و امتحان داده بودند. بنابراین می‌خواهم بگویم من از آن انقلابی‌هایی که در این راه رنجی کشیده باشند نیستم.

امضاهایی که الان در اسناد و مدارک از بنده موجود است این طور بود که آقایان متنی را می‌نوشتند و در واقع خطر اصلی را به جان می‌خریدند و سپس می‌آوردند ما امضا می‌کردیم، چون بنده در جلسه طلاب و فضلای تهرانی‌ها حضور داشتم و تا حدودی از طلاب سرشناس تهرانی به شمار می‌آمدم، این بود که گاهی به سراغم می‌آمدند و امضا می‌کردم.

 

منبع: خاطرات حاج شیخ رضا استادی، تدوین: عبدالرحیم اباذری، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول: ۱۳۸۷، ص ۱۶۹ – ۱۷۱

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x