
زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد، بنادر خرمشهر و ماهشهر تعطیل شد و استفاده از ظرفیت چابهار ضروری بود. خاطرم هست در زمان استانداری، یک روز من تمام این لنچدارها را که معمولاً قاچاق میبردند، به بخشداری کُنارک دعوت کردم.
به آنها گفتم: تا به حال برای دیگران قاچاق میکردید، از امروز برای ایران قاچاق کنید.
گفتند: خوب چکار کنیم؟
گفتم: من یک نماینده به دبی میفرستم. هر چه گفت شما بار کنید و بیاورید.
از همهی استانها و به خصوص از مناطق جنگزده میگفتند که مثلاً کیسه خواب یا پتو یا بولدوزر یا … نیاز داریم. بانک مرکزی همکاری میکرد و پول میفرستاد و ما خریداری میکردیم.
آقای مهدوی کنی هم که برای بازدید آمده بودند، گفتند: در اینجا میتوانیم یک اسکلهی نصب سریع راه بیندازیم که میتواند جوابگوی نیازها باشد.
بلافاصله در هیئت سه نفرهی چابهار – که من هم عضو آن بودم – شروع به کار کردیم و توانستیم با همکاری یک شرکت سنگاپوری، خیلی سریع اسکله را آمادهی بهرهبرداری کنیم.