
اولین مأموریتم در وزارت امور خارجه که جزء یکی از مأموریت های بسیار مهم نیز به حساب می آید، فرانسه بود. ابتدا قرار بود که سفارتخانه ما در پاریس، برنامه ای برای فلسطین بر پا نماید، از اینرو من نیز باید به عنوان سخنران در آن برنامه حضور می یافتم؛ اما این برنامه همزمان شد با فرار بنی صدر و رجوی از کشور و من مأمور شدم تا به فاصله کمتر از یک روز پس از گریختن آنان، برای بازگرداندن هواپیما و خدمه پروازی راهی فرانسه شوم.
من نیز با یکی از همکاران مان به نام آقای سراج برای همین منظور زودتر از زمان تنظیم شده برای برنامه فلسطین به فرانسه رفتیم. تکلیف بنی صدر و رجوی مشخص بود. خلبان هم سرهنگ معزی، همان کسی بود که روز ۱۳۵۷/۱۰/۲۶ شاه را از کشور برد و خودش بازگشت. خلبان دوم نیز اگر اسمش درست به خاطرم مانده باشد، شخصی به نام وکیلی بود که برای نخستین بار به واسطه معزی با سازمان مجاهدین خلق ارتباط یافته بود. خودش ضمن بیان این مسئله گفت که روزی با معزی به دفتر سازمان رفته و همانجا با آنان مرتبط شده است.
درباره معزی ما می دانستیم که او دیگر به کشور باز نخواهد گشت؛ اما خیلی کوشش کردیم تا دو تکنسین و دو کمک خلبان دیگر را بازگردانیم، برای همین به محض ورود به فرانسه از طریق سفارتخانه مان با وزارت امور خارجه فرانسه تماس گرفتیم و اصرار کردیم که باید با این افراد ملاقات کنیم، ضمن اینکه قصد داریم هرچه سریعتر هواپیما را به ایران بازگردانیم.
اولین پاسخی که دریافت کردیم این بود: مشکلی در تحویل هواپیما به شما وجود ندارد. هر زمان که خواستید، هواپیما در اختیار شما است و می توانید آن را بازگردانید.
فرانسوی ها هواپیما را به یک پادگان نظامی در حومه پاریس برده بودند. با دریافت پاسخ وزارت امور خارجه فرانسه من بلافاصله به تهران تلکس زدم تا یک گروه پروازی از نیروی هوایی همراه تکنسین ها و کارشناسان بیایند تا پس از بررسی هواپیما، آن را به تهران انتقال دهند.
اما راجع به اصرار ما مبنی بر ملاقات با کادر پروازی هواپیما فرانسوی ها اجازه ملاقات ندادند و در برابر اصرارهای مکرر ما آنان نیز پی در پی بهانه هایی می آوردند. یک بار می گفتند معلوم نیست که این افراد کجا هستند؛ بار دیگر می گفتند این افراد در اختیار دستگاه های اطلاعاتی، امنیتی و حتی تحت نظر واحدهای نظامی هستند؛ خلاصه هر بار یک بهانه جدید می تراشیدند که تا ۴۸ ساعت ادامه داشت.
بعد از این زمان بالاخره پذیرفتند و ما را با هلیکوپتر به همان پادگان نظامی بردند که هواپیمای ایران را به آنجا منتقل کرده بودند. در آنجا ما با دو کمک خلبان و دو تکنسین ملاقات کردیم و در همان مواجهه نخست، تکنسین ها که از بچه های خوب مسلمان و طرفدار جمهوری اسلامی بودند اظهار کردند که قصد دارند به کشور بازگردند…
در جلسه ملاقات ما، یک دیپلمات فرانسوی که فارسی نیز می دانست حضور داشت تا به قول خودشان ما این افراد را تهدید نکنیم و تحت فشار قرار ندهیم. در آنجا من از دو کمک خلبان پرسیدم: آیا شما نیز بر می گردید؟
گفتند: نه!
گفتم: چرا؟
و آنها شروع کردند به انتقاد از جمهوری اسلامی، من نیز پی در پی برایشان توضیح می دادم و هر مسئله ای که طرح می کردند پاسخ می دادم. جلسه ما پس از حدود دو ساعت، رو به پایان بود که وکیلی، یکی از همان خلبان ها به من گفت: آقای صدر! ای کاش ما شما را زودتر دیده بودیم.
گفتم: چرا؟
گفت: برای اینکه ما درخواست پناهندگی داده ایم.
گفتم: هیچ مشکلی نیست.
گفت: نه! اگر ما درخواست پناهندگی نداده بودیم، در واقع جرمی مرتکب نشده بودیم؛ اما با این اتفاقی که افتاده می دانیم که در ایران پدرمان را در خواهند آورد.
در آن شرایط معلوم شد، در آن ۴۸ ساعتی که به ما اجازه ملاقات با آنان نمی دادند، روی آنها فشار می آوردند که درخواست پناهندگی کنید. این اقدامات هم از طریق مسعود رجوی و دوستانش و هم از طریق سازمان های اطلاعاتی امنیتی فرانسه صورت گرفته بود تا روی تصمیم آنها تأثیر بگذارند و آنها بپذیرند که درخواست پناهندگی دهند.
اما با این حال من به وکیلی و آن دیگری گفتم: من از جمهوری اسلامی برای شما تأمین خواهم گرفت. اصلا نگران نباشید. موضوع مهمی نیست. ما می دانیم که شما تحت شرایط خاصی درخواست پناهندگی داده اید.
با این صحبت ها مقداری آرام شدند و حتی پذیرفتند که تأمین کتبی برایشان بیاورم که مطمئن شوند جمهوری اسلامی به آنان تأمین داده است و تأکید کردند: در آن تأمین جمهوری اسلامی باید قول بدهد که اگر ما به ایران باز گشتیم مشکلی برایمان ایجاد نخواهد کرد.
من پذیرفتم و بلافاصله به سفارت آمدم و به آقای مهندس موسوی، وزیر امور خارجه وقت تلکس زدم و ماوقع را شرح دادم و خطاب به ایشان گفتم: شما به عنوان وزیر امور خارجه از طرف دولت تلکسی برایمان بفرستید که به این آقایان تأمین داده اید تا به کشور بازگردند و دولت تضمین می دهد که پس از بازگشت ایشان اتفاقی برایشان نخواهد افتاد.
آقای مهندس نیز عین همین مطالب را برایم تلکس زد و ذیل آن را با عنوان میرحسین موسوی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران امضا کرد. در جلسه دوم ملاقاتمان که به نظرم دو روز بعد از ملاقات اولمان بود برای اینکه اطمینان آنها را جلب کنم، شخصاً تلکس را برایشان بردم. ملاقات دوم در محل قبلی نبود، بلکه ظاهرا در یکی از ساختمان های فرمانداری یا شهرداری پاریس بود.
پیش از ملاقات گفتند، کاظم رجوی قرار است به عنوان مترجم در جلسه حاضر شود؛ اما من مخالفت و اعلام کردم که او جزء گروه تروریست هاست و ما با تروریست ها ملاقات نمی کنیم. او حق ندارد وارد مذاکرات شود. اصرار کردند ولی باز هم نپذیرفتم تا اینکه سرانجام یک فرانسوی را وارد جلسه آوردند. ملاقات که آغاز شد من تلکس مهندس موسوی را به دست وکیلی دادم و گفتم: شما از من خواستید تا جمهوری اسلامی به شما تأمین بدهد، حالا این تلکس وزیر امور خارجه که از طرف دولت تأمین داده است.
وکیلی متن تأمین را خواند و گفت: نه آقای صدر! ما الآن اخباری داریم که دیگر نمی توانیم از تصمیم خود باز گردیم. ما می دانیم که در حال حاضر دولت اموال ما را مصادره کرده؛ زن و بچه ها را دستگیر کرده و به محض ورود ما به کشور، ما را نیز دستگیر و اعدام خواهد کرد.
با شنیدن این حرف ها دیگر چیزی نگفتم و فقط اعلام کردم: دیگر میل خودتان است. آنچه می توانستم، انجام دادم. قولی نیز به شما داده بودم و عملی کردم؛ اما بدانید که این خبرها منشاء درستی ندارد و دروغ است و اخبار صحیح هم به شما نمی رسد؛ به شما اینگونه القاء کرده اند.
در همین گفت و گوها به آنها گفتم که دوستانشان از نیروی هوایی برای انتقال هواپیما در راه فرانسه هستند. با شنیدن این خبر، وکیلی و دوستش گفتند که مایلند با دوستانشان ملاقات کنند؛ من نیز پذیرفتم. آنها شرط کردند که می خواهند بدون حضور من با آنان ملاقات کنند. تأملی کردم و گفتم: راجع به این شرط بررسی می کنیم اما مطمئن باشید که ملاقات تان را هماهنگ خواهیم کرد.
آن زمان هنوز آن گروه پروازی به فرانسه نیامده بودند ولی وقتی آمدند، دیدم از بچه های ریشه دار و از خلبانان مسلمان نیروی هوایی اند برای همین پیش از ملاقاتشان و در یک جلسه دو ساعته برایشان توضیح دادم و توجیه شان کردم که بالاخره اینان دوستان شمایند. با آنها روابط عاطفی دارید و مشترکاتی بین تان هست که باید از همه آن ظرفیت ها استفاده کنید تا اینها بازگردند. البته مراقب این موضوع هم باشید که ممکن است اینها بخواهند با خط دهی نیروهای امنیتی فرانسه و یا سازمان مجاهدین خلق روی افکار شما کار کنند و از شما بخواهند که شما نیز همین جا پناهنده شوید.
با این تمهیدات، سومین جلسه ملاقات بدون حضور من برگزار شد و بعد از یک ساعت، دوستان نیروی هوایی به من گفتند: آقای صدر! دیگر فایده ندارد! آنها را دستگاه اطلاعاتی فرانسه به کمک مجاهدین خلق به سمت خودشان کشیده اند و با خود برده اند.
بعد از آن جلسه هواپیما توسط کادر ما بررسی و در نهایت به ایران بازگردانده شد.