
در شهریورماه ۱۳۵۸ با گسترش فعالیت های ضدانقلاب در غرب کشور به اتفاق آقای لاهوتی با یک هواپیمای اختصاصی نیروی هوایی که برای نماینده امام در سپاه پاسداران در نظر گرفته شده بود، سفری به کرمانشاه و سنندج کردیم. در این سفر برای تقویت سپاه و هماهنگی با سایر نیروهای مسلح و استانداری کردستان مذاکرات زیادی انجام دادیم. قبل از سفر، یونسی استاندار توده ای کردستان را با اصرار زیاد برکنار کردیم. دولت موقت فکر می کرد چون او کُرد است، بهتر می تواند نمایندۀ دولت در مذاکره با مخالفان محلی باشد.
در ضمن این سفر از عقب ماندگی های شدید این استان ها بویژه از نظر فرهنگی و دینی و همچنین ضعف نیروهای مسلح منطقه و عدم کنترل مرزها، گزارشی تهیه و خدمت امام، شورای انقلاب، دولت و شورای امنیت ملی تقدیم کردیم. پس از بازگشت از سفر، کمیتۀ ویژه ای در سپاه برای پیگیری امور غرب کشور تشکیل دادم و محمد بروجردی را با حکم فرماندهی و با اختیارات کامل به منطقه اعزام کردم. وی و نیروهای سپاه و جهاد در غرب کشور اقدامات شایسته ای انجام دادند. به گونه ای که در آذرماه ۱۳۵۸، تقریباً اوضاع عادی شد، و فعالیت های عمرانی، فرهنگی و خدمات دیگر به شکل گسترده ای صورت گرفت.
با شماری از پاسداران در شهریور ۱۳۵۸ به دیدار امام رفتیم تا گزارشی از وضع سپاه و اوضاع کردستان پس از سفری که به آن استان داشتم، خدمت ایشان عرض کنم. آقای لاهوتی هم بودند. امام جمله ای گفتند که برای من عجیب بود. ایشان از سپاه تجلیل کردند و فرمودند: از آقای لاهوتی خیلی در سپاه استفاده کنید ایشان نور چشم من است.
این از آن مواردی بود که مثل پتک توی سر من زده شد. من از اینکه امام چرا نباید آدم ها را بشناسد بسیار ناراحت شدم. من می دانستم لاهوتی چگونه شخصیتی دارد. جمله معروفی است که می گویند اشتباهات مردان بزرگ، بزرگ است. تصور من این است که امام سعی می کرد که در مواردی با تعریف های زیاد، افراد را تشویق کند که اصلاح شوند! گاهی یک عده به وسیلهٔ امام مراتب ترقی را می پیمودند که هیچ صلاحیت نداشتند. به هر حال این جمله ابزاری شد برای استفاده ضد هر کسی که می خواست علیه لاهوتی حرفی بزند.
البته بعدها حضرت امام خمینی متوجه شدند که دربارۀ بعضی افراد اشتباه کرده اند. ایشان در جمله ای در آخر وصیت نامه شان چنین فرمودند: من در طول مدت نهضت و انقلاب و به واسطه سالوسی و اسلام نمایی بعضی افراد، ذکری از آنان کرده و تمجیدی نموده ام که بعد فهمیدم از دغل بازی آنان اغفال شده ام. آن تمجیدها در حالی بود که خود را به جمهوری اسلامی متعهد و وفادار می نمایاندند و نباید از آن مسائل سوءاستفاده شود و میزان در هر کس حال فعلی اوست.
در شهریور ماه ۱۳۵۸ که درگیری های کردستان تشدید شده بود، به اتفاق آقای کلاهدوز برای دیدار و مذاکره با امام به قم رفتیم. زمانی که به نزدیکی محل اقامت امام رسیدیم، جمعیت زیادی را مشاهده کردیم که برای دیدار امام آمده بودند. حضرت امام زمانی به داخل کوچه و زمانی به پشت بام منزل می رفت و به ابراز احساسات مردم پاسخ می داد. مشاهده این وضعیت از یک نظر برای ما بسیار دلگرم کننده و از طرف دیگر بسیار نگران کننده شد؛ زیرا در چند ماه گذشته چندین نفر از بزرگان مورد سوءقصد قرار گرفته و چند نفر از جمله سرلشکر قرنی، آقای مطهری، آقای قاضی طباطبایی و آقای حاج طرخانی شهید شده بودند.
پس از ورود به منزل و ملاقات با امام آقای کلاهدوز با ناراحتی گفت: وضعیت منزل و رفت و آمد انبوه مردم بدون مراقبت خیلی نگران کننده است. ما در چند ماه گذشته شاهد ترورهایی بوده ایم. شما اجازه بدهید سپاه پاسداران برای حفاظت از شما و اطراف منزل اقداماتی بکند.
امام در جواب گفت: لازم نیست شما خودتان را به زحمت بیندازید.
آقای کلاهدوز گفت: ما از شما یاد گرفته ایم که امیرالمومنین علیه السلام وقتی که به جبهه جنگ می رفت، زره و شمشیر داشت. دشمن ملاحظه نمی کند شما اجازه بدهید ما کاری بکنیم.
امام گفت: من نیازی به این کار نمی بینم، ولی اگر شما می خواهید اقداماتی کنید، مانعی ندارد. شما بدانید من به مرگ طبیعی خواهم مُرد.
از این جملۀ امام متحیر شدم. به هر حال ما دست به کار شدیم و برای محافظت و برقراری نظم در اطراف منزل با همکاری دفتر امام و نیروهایی از قم و تهران ترتیباتی داده شد. گزارشی از آخرین وضعیت کردستان و نامشخص بودن سیاست دولت و نگرانی از گسترش فعالیت های تجزیه طلبانه به استان های دیگر را هم بیان کردیم.
امام فرمود: با شورای انقلاب صحبت کنید و حضور سپاه در کردستان را بیشتر کنید.
خاطره دیگری از شهید کلاهدوز دارم که به فروردین ۱۳۶۰ مربوط می شود. آقای محمد علی رجایی از طرف مجلس سرپرست وزارت خارجه شده بود. زیرا در انتخاب وزیر خارجه با بنی صدر رئیس جمهور به توافق نمی رسیدند. ایشان با اینجانب صحبت کرد و گفت: مدتی است سرپرست وزارت خارجه شده ام اما نتوانسته ام مسئولین جدید را منصوب کنم. با مشورت دوستان می خواهم شما یکی از معاونت های وزارت خارجه را بپذیرید.
بعد از گفت و گوها نهایتا قرار شد در سمت معاونت فرهنگی و کنسولی مشغول کار شوم. شهید کلاهدوز مخالف بود که من از سپاه بروم می گفت: ما باید در سپاه بمانیم. سپاه همهٔ نظام را حفظ می کند، تو در وزارت خارجه شاید بتوانی یک وزارتخانه را درست کنی، اما باید کل مملکت را حفظ کرد.
اینجانب با توجه به مجموعه شرایط پذیرفتم که به وزارت خارجه بروم.