
آقای فردوسی پور که در مجلس بودند، نامه ای از یک زندانی مشهدی به من دادند. نوشته بود که اکنون من به اتهام فحشا و زنا در زندان هستم، اما قبیله و خانواده ی شاکی من برای این که تلافی و قصاص کنند، دختر هشت ساله ی مرا در مسیر مدرسه گرفتند و به او تجاوز کردند و در نهایت هم او را کشتند. بعد هم با نفوذی که داشتند، پزشک قانونی اعلام کرده به مرگ طبیعی مرده است، حق بنده را ضایع کردند و خودم هم در زندان هستم.
با اینکه از نظر روحی خیلی زود متأثر نمی شوم، اما این واقعه مرا به شدت تکان داد و آرامش مرا به هم ریخت و یک شب تا پاسی از شب خوابم نمی برد که یک بچه ی هشت ساله چه گناهی کرده است. برای پیگیری از آقا اجازه گرفتم.
آن موقع رئیس دادگستری خراسان آقای شیخ سعدی حیدری بودند. ایشان اهل بابل است و مدتی هم در دادگستری مازندران بود. انسان بسیار محترمی هستند. تلفن زدم که با ایشان هماهنگ کنم.
گفتند: آقای ناطق این پرونده الآن روی میز من است، من پیگیری می کنم، نیازی نیست هیأت بفرستید.
وقتی خواستم بگویم که هیأت نرود، دیدم هیأت رفته است. لطف خدا بود. رئیس گروه قضایی اعزامی، آقای امیری بود که جوان بسیار موفق و خوبی است. محل واقعه، روستایی در چهل کیلومتری مشهد بود. وقتی از طرف رهبری سه تا قاضی به خاطر رسیدگی به شکایت یک زندانی وارد منطقه شدند، مثل بمب منفجر شد.
پس از بازرسی معلوم شد که حرف آن زندانی درست بوده است. همان جا دستور داده شد با پزشک قانونی وقت و سایر دست اندرکاران این پرونده برخورد شود و به این تظلم خیلی محکم رسیدگی شد.