دوران مبارزه

نخستین خبرهای انقلاب

رهبر معظم انقلاب اسلامی

سرآغاز اخبار انقلاب، آن زمان که در ایرانشهر بودیم، به ما رسید. حادثه ی قم در نوزده دیماه ۱۳۵۶ رخ داد. سپس حوادث به دنبال یکدیگر پیش آمد. به مناسبت چهلم شهدای قم، حادثه ی تبریز پیش آمد؛ و به مناسبت چهلم شهدای تبریز، حادثه ی یزد و حوادث بزرگ دیگر در سایر شهرها واقع شد.

وقتی اخبار قم به ما رسید، در قبال آن، موضع شگفت زدگی توأم با ناباوری داشتیم؛ چـون جو سیاسی اختناق آمیز بود و در آن، نشانه ای از یک تحرک اجتماعی مردمی دیده نمی شد. وانگهی، انتظار نمی رفت که وضع به گونه ای بالا بگیرد که به حد رویارویی و شهادت طلبی برسد.

این حادثه، مقدماتی هم نداشت تا باعث شود آن را باور کنیم؛ بلکه به صورت پیش بینی نشده و ناگهانی رخ داد. واقعاً در حد خود، رخدادی بزرگ بود که به گونه ای غیر منتظره و بدون هیچگونه علائم و مقدمات قبلی به وقوع پیوست. وقتی حوادث در پی هم رخ داد، در یافتیم که حادثه ی بزرگی در حال شکل گیری است.

من رخدادها را به دقت پیگیری می کردم. جوان هایی بودند که مرا در جریان جزئیات همه ی اموری که رخ می داد، قرار می دادند؛ از جمله طلبه ای بـه نام صالحی، اهل قم که آن زمان در آغاز جوانی و فعالیت و تحرک بود. در گیرودار آن رخدادها، آقای صدوقی از یزد به من نامه ی کوتاهی نوشت و از من خواست تا درباره ی جریاناتی که در کشور می گذرد، برای او بنویسم و بفرستم.

فرصت را مناسب دیدم تا از طریق آقای صدوقی روحانیون کشور را مورد خطاب قرار دهم، با آنها حرف بزنم و تحلیل عمیقی از آنچه در جریان است و مواضع و تدابیری که باید اتخاذ کنند، در اختیارشان قرار دهم؛ زیرا روحانیون عملا وارد میدان رهبری مردم شده بودند و این، نیازمند پختگی، عمق، تأمل در حـوادث، ترسیم آینـده و هشیاری در قبال توطئه ها بود.

چنین ویژگی هایی در علمایی که در غیر از حوزه های قم و مشهد و یا در جای دیگری جز تهران بودند، به ندرت یافت می شد؛ زیرا بیشتر آنها قبلا وارد مقوله ی رهبری وقایع سیاسی، آن هم در این وسعت نشده بودند. نامه ای در دو صفحه ی بزرگ برای آقای صدوقی نوشتم و در آن، نظرم را درباره ی وقایع جاری، از بعد سیاسی و دینی بیان کردم.

ایشان مجدداً طی نامه ای، از من سپاسگزاری کرد و خواستار اطلاعات بیشتری شد. لذا هشت صفحه ی بزرگ راجع به «مسئولیت علما در قبال انقلاب اسلامی و رویارویی با توطئه های دشمنان» برای ایشان نوشتم، که این متن به شکل جزوه و بدون نام منتشر شد و در مشهد، یزد و جاهای دیگر توزیع شد.

وقتی اثرات مثبت و پر اهمیت اینگونه نوشته ها را در تبیین و ترویج موضع رهبران در قبال رخدادها دیدم، به نوشتن ادامه دادم؛ از جمله اینکه با استفاده از فرصت وقوع حوادث بزرگ شیراز، یک نامه ی چهار پنج صفحه ای به آیت الله دستغیب نوشتم و در آن، ایشان و همه ی علمای شیراز را مورد خطاب قرار دادم.

نامه ای هم از جیرفت به آقای شریعتمداری نوشتم. علت نوشتن نامه به آقای شریعتمداری، انتشار اظهارات او در روزنامه ها بود، که کسانی را تندرو خوانده بود. روش آقای شریعتمداری این بود که در اظهارات خود، هم رژیم حاکم و هم مردم را راضی کند؛ و البته کفه ی سنگین تر این اظهارات، مربوط به رضایت خاطر رژیم حاکم می شد!

زیرا رژیم معنی این اظهارات را می فهمید و در قبال آن، موضع قاطعانه می گرفت؛ ولی توده ی مردم را می شد با یک موضع گیری متزلزل و سست، فریب داد. عبارت تندروها خطرناک و حساس بود؛ زیرا اگر بر سر زبان ها می افتاد، همه ی کسانی که در مسیر انقلاب و پیرو خط امام خمینی {اعلى الله مقامه} بودند، تندرو به شمار می آمدند و محکوم به تندروی می شدند.

لذا نامه ای به او نوشتم و او را از عواقب بیان چنین اظهاراتی برحذر داشتم، به او گفتم: چنین سخنی، به رژیم بهانه می دهد تا به کشتار توده های مردم انقلابی به عنوان مبارزه با تندروی، دست بزند؛ و بار گناه این کار بر دوش شما خواهد بود. وقتی نگارش این نامه را به پایان بردم و آن را امضا کردم، پیش از آنکه نامه را بفرستم، خبر کشتار جمعه ی سیاه – هفده شهریور ۱۳۵۷ – که در میدان ژاله – میدان شهدای کنونی – رخ داده بود، رسید. در حاشیه ی نامه نوشتم: این، سرآغاز عملیات قلع و قمع تندروها است.

ورود من بـه جیرفت، مصادف بود بـا برکناری جمشید آموزگار از نخست وزیری و روی کار آمدن شریف امامی. این قضیه، نشان از تسریع در روند زنجیره ای حوادث داشت. بحران سراسر کشور را فراگرفت و اوضاع به سمتی پیش رفت که کنترل از دست رژیم خارج شد و فشارها نیز کاهش یافت.

این عدم کنترل رژیم، شامل تبعیدی ها هم شد. برخی از تبعیدی ها بدون اجازه از جیرفت رفتند؛ از این عده، برخی گرفتار نشدند و نجات یافتند و برخی هم در تهران بازداشت شدند. برخی از آنها حاضر نشدند به جیرفت برگردند؛ مانند آقای محمد جواد حجتی کرمانی که به سنندج تبعید شده بود و بعد به او گفتند باید به جیرفت بروی. ایشان وقتی به تهران رسید، حاضر نشد به جیرفت برود و در تهران ماند و لذا چند روزی بازداشت شد.

ولی من در جیرفت ماندم تا نگویند گریخت یا از تبعیدگاه خسته شد. نمی خواستم مرا مانند برخی برادران در حال فرار دستگیر کنند، چون این کار در شأن من نبود. لذا ماندم تا حکم پایان تبعیدم رسماً صادر شود، و می دانستم به زودی این اتفاق می افتد.

 

منبع: خون دلی که لعل شد {خاطرات حضرت آیت‌الله العظمی سید علی خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی}، گردآورنده: محمد علی آذرشب، مترجم: محمد حسین باتمان غلیچ، ناشر: انتشارات انقلاب اسلامی، ص ۳۱۳ – ۳۱۶

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x