
اهتمام من متوجه مسائل فکری و حفظ اصالتهای فقه اسلامی بود تا گرفتار تحریف نشود. دوستان دیگری بودند که از جهات بسیاری بر من امتیاز داشتند، اما این حساسیت را نداشتند. حتی در مواردی که توسط بنده نسبت به انحراف و التقاط، تذکر داده میشد که این جریان، خطرناک است. میگفتند: نه، خطرناک نیست. اگر یک وقت خطری پیش آمد، خودمان جلوی آن را میگیریم.
و خیلی راحت از کنار مسئله میگذشتند، ولی بنده حساسیت خاصی نسبت به این مسائل داشتم و معتقد بودم که اینها میتوانند خطرات زیادی را بیافرینند و اساساً مسیر مبارزه را منحرف کنند. در عمل هم اتفاقاتی افتاد که همگان کم و بیش میدانند. کسانی از این هیئت ۱۱ نفری، در مقطعی از مجاهدین خلق، هم حمایت مالی کردند هم حمایت معنوی و نظیر این جور چیزها پیش آمد. من در عین حال که مبارزات سیاسی را یک ضرورت میدانستم و در زمانی که اوج خفقان بود و اگر اعلامیهای را در خانه کسی میانداختند، جرئت نمیکرد بردارد و بخواند، تهیه کردن مطالب نشریه انتقام را بر عهده داشتم.
خرید ماشین تحریر از بازار باید با اجازه ساواک میبود، چه رسد به ماشین تکثیر. با چه زحمتی یک ماشین تایپ و با چه زحمت بیشتری یک ماشین تکثیر تهیه کردیم. ابتدا باید پولش را تهیه میکردیم، بعد با چه زحمتی میخریدیم و تازه مشکل اینجا بود که نمیدانستیم آن را کجا بگذاریم، بزرگترین مسئله این بود و باید ماشین تایپ و دستگاه کپی را خانه اشخاصی میگذاشتیم که کسی احتمال نمیداد چنین وسایلی را در خانهشان نگاه میدارند. بالاخره مقطعی رسید که ۹۰ درصد کارهای این نشریه را شخص بنده انجام میدادم و حتّی حمل آن از قم به تهران به عهده خودم بود.
یادم هست در یک سفر، یک ساک بزرگ از این نشریه داشتم و در ماشین جای نشستن نبود و تا تهران وسط اتوبوس ایستادم. در یک مقطعی در زیر زمین منزل پدرم اینها را تایپ و آماده میکردم. خلاصه با مشکلات فراوانی نشریه را تهیه و چاپ میکردم، در عین حال، اولویت اول را برای خودم مسائل فکری میدانستم. اگر نشریه را هم ملاحظه کنید، در هر شماره، یک بحث فکری و ایدئولوژیک داشتیم، با اینکه در آن مقطع، این جور حرفها زمینه چندانی نداشت. همین شیوه باعث شده بود که بعضیها که میدیدند زندان نمیرویم و اسم ما هم در جائی نیست، در تظاهرات و جائی هم خودمان را نشان نمیدهیم، به این نتیجه میرسیدند که با مبارزه مخالفیم.
در مقطعی بعضی از دوستان که عرض کردم با مجاهدین همکاری میکردند، از من خواستند که همکاری کنم. بنده عرض کردم تا کسی را نشناسم و ندانم که خط او، خط اسلام هست یا نیست، همکاری نمیکنم. اینها استدلال میکردند که باید یک جبهه ضد امپریالیسم تشکیل بدهیم و خیلی روی اسلام تکیه نکنیم. بنده هم با سادگی و روحیه عوامی که داشتم و به تفسیر بعضیها، روحیه ترسو بودن یزدی داشتم، میگفتم: من امپریالیسم و این چیزها سرم نمیشود. من اسلام را میفهمم. اگر جبهه اسلامی است بسمالله، وگرنه صِرف ضد امپریالیسم بودن را قبول ندارم.
میگفتند: اینها نماز شبشان ترک نمیشود، روزه این طوری میگیرند، ماهی ۱۲۵۰۰ تومان حقوق میگیرند ۱۲۰۰۰ تومانش را صرف مبارزه میکنند و فقط با ۵۰۰ تومان زندگی میکنند. اهل عبادتند. اهل قرآن و نهجالبلاغه اند.
میگفتم: همه اینها درست! خط فکری اینها چیست؟ این را باید احراز کرد، دنبال خط امام هستند یا مشی دیگری دارند؟ هر وقت احراز کردم که دنبال خط امام هستند، در خدمتتان هستم، والاّ خیلیها در تاریخ اهل عبادت و حافظ قرآن بودند و به اسلام ضربه زدند.
بعضی از دوستانمان با اینها ارتباط برقرار کردند و ما را هم دعوت کردند. از آن به بعد روی همان تلّقی که از من خواسته بودند با مجاهدین همکاری کنم و من قبول نکردم، اینها به دوستانشان میگفتند که این دیگر با ما نیست و تغییر ایدئولوژی داده. ما تغییر ایدئولوژی نداده بودیم، آنها تغییر داده بودند. گذر زمان هم نشان داد که تشخیص چه کسی صحیح بوده است. اینها در داخل به مجاهدین پول میدادند و آنها را تقویت میکردند، اما امام در نجف به نمایندگان آنها بیاعتنائی کردند و با هیچ ترفندی حاضر نشدند آنها را تائید کنند. اگر آنها واقعا درخور حمایت و تائید بودند، قبل از هر کسی باید خود امام، آنها را تائید میکردند.