آخرین مطالب

نشریه بعثت

0
SHARES
0
VIEWS

ساواک شاه علیرغم پیگیری دو ساله، سرانجام نتوانست نویسندگان، ناشرین و محل تایپ و تکثیر نشریه بعثت را شناسایی و افراد آن را دستگیر کنند. البته ساواک چندین بار اینجانب را برای کشف مسئله بعثت، در قم دستگیر و یا احضار نمود و بازجویی کرد، اما بازجویی آنها، نتیجه‌ای نداشت.

برادرمان علی حجتی کرمانی نیز همین سرنوشت را داشت و علیرغم سوء‌ظن ساواک به اینجانب و ایشان، بالاخره نه دستگاه پلی‌کپی و نه رفقای همکار، برای آنها شناخته نشدند! و بعثت تا زمان اعدام انقلابی منصور توسط یکی از وابستگان هیئت مؤتلفه، منتشر گردید..

پس از اعدام منصور، نخست وزیر شاه، نخست آقای رفسنجانی و سپس اینجانب همراه عده‌ای دیگر از قم دستگیر و به زندان قزل قلعه در تهران، اعزام شدیم. رفسنجانی، ربانی شیرازی، شیخ صادق خلخالی، رضا گلسرخی، انصاری شیرازی، نبی‌پور، حاج مرتضی تجریشی و چند نفر دیگر در بند دو قزل قلعه بودیم.

اما چند روز بعد، آقای رفسنجانی و آقای گلسرخی به بند انفرادی منتقل شدند و با توجه به بحرانی بودن شرایط و اعمال شکنجه‌های وحشیانه، نگرانی دوستان از لو رفتن امور آغاز شد. یک سرباز هم شهری ترک که مأمور بردن غذا به آقای رفسنجانی و آقای گلسرخی در سلول‌های انفرادی بود، از شرایط سخت و شکنجه آنان خبر می‌داد.

روزی در حیاط قزل قلعه که من با شادروان داریوش فروهر – همیشه زندانی بند یک قزل قلعه ـ والیبال بازی می‌کردیم، به درخواست من سرباز هم شهری پنجره سلول انفرادی آقای رفسنجانی را به من نشان داد و این فرصتی بود که من روز بعد، ضمن شعر خوانی عربی با آواز بلند در جلو پنجره بند انفرادی آقای رفسنجانی، از ایشان بپرسم که از بعثت چه گفته‌اند؟ اگر اعترافی شده است ما هم انکار نکنیم؟

آقای رفسنجانی با عربی شکسته بسته‌ی خاص خود که بعدها می گفت به بهانه خواندن قرآن با صدای بلند آنها را می‌گفت، اعلام کرد که من هیچ اعترافی نکرده‌ام، اگر اینها بفهمند که ما در نشر آن دخالت داریم، وضع همه بدتر و سخت‌تر خواهد شد. اگر بازجویی به شکنجه رسید، سعی کنید که آن را تحمل کنید وگرنه هر اعترافی، شکنجه بدتری به دنبال خواهد داشت و به هر حال اگر نتوانستید تحمل کنید، بهتر است که مسئولیت آن را به تنهایی به عهده بگیرید.

می‌خواستم شعر خواندن را ادامه بدهم که سرباز گشت آمد و اخطار کرد که جلو آن پنجره روضه نخوانم و من به سوی بند انفرادی آیت‌الله محی‌الدین انواری رفتم که همراه گروه مؤتلفه دستگیر و زندانی شده بود و با روضه خواندن به قول سرباز به احوال‌‌پرسی از ایشان پرداختم.

در بازجویی‌ها سخنی درباره بعثت نگفتیم. تا آنکه به مناسبت عید نوروز، عده‌ای از جمله مرحوم رباتی شیرازی، خلخالی، گلسرخی، جهانتاب، انصاری شیرازی و اینجانب آزاد شدیم. در بیرون معلوم شد که آقای علی حجتی کرمانی باز دستگیر شده است. چندی بعد، آقای حجتی توسط خانم مریم صدر، همسر محترمه خود که به ملاقات رفته بود، پیغام آورد که آقای دعایی را شناخته‌اند، فوری به ایشان اطلاع دهید.

من در قم بلافاصله به مدرسه خان، محل سکونت آقای سید محمود دعایی رفتم. وی آنجا نبود. دوستان گفتند که در مؤسسه برقعی برای آموختن زبان انگلیسی رفته است. فوری به مؤسسه برقعی – خیابان ارم ـ رفتم و دم درب مؤسسه، آقای دعایی را دیدم که داشت از کلاس بیرون می آمد. اخطار را ابلاغ کردم.

ایشان گفت: مهم نیست.

و به مدرسه رفت. وقتی به مدرسه خان می‌رسد متوجه می‌شود که مأمورین منتظر وی هستند، بلافاصله به پشت بام مدرسه رفته، و از آنجا به پشت بام گذر خان و سپس یک راست به سوی آبادان و نجف اشرف رهسپار می‌گردد.

آقای دعایی از نجف و از صدای نهضت روحانیت در ایران به مبارزه ادامه داد و گاهی هم ما را نوازش می‌داد که با نوشتن چند مقاله در مجله‌ای ماهانه نمی‌توان مبارزه را ادامه داد! و البته مسئله این طورها هم نبود و ما در قم و ایران مشغول کار و مبارزه بودیم و روی تشک نرم و لای پر قو نمی‌خوابیدیم.

بلکه حقیقت این بود که ما هرگز قصد تظاهر نداشتیم نه در نشر بعثت و نه در نوشتن و چاپ و توزیع اعلامیه‌های بسیاری که با امضای حوزه علمیه قم و دانشجویان حوزه علمیه و یا نام‌های مستعار بی‌شمار دیگر، منتشر می‌گردید.

ما در واقع به مبارزه ادامه دادیم و اگر تظاهری می‌کردیم که دوستان از ما نرنجند! بی‌تردید لو می‌رفتیم و کارها ناتمام می‌ماند، به ویژه که در آن دوران، افراد مبارزه تعداد محدود و معدودی بودند و با دستگیری یک نفر، بسیاری از کارها تعطیل می‌شد.

 

منبع: در باره‌ نشریات مخفی حوزه علمیه قم، خاطرات مستند سید هادی خسروشاهی، ناشر: کلبه شروق، چاپ اول: ۱۳۹۱، ص ۳۷ – ۴۰

بازدیدها: ۰

https://rahavardha.ir/?p=1489

مطالب مرتبط

مرتبط نوشته ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *