نمی شناسم.

ما یک شب در خدمت امام بودیم. من از ایشان پرسیدم: نظر شما نسبت به فلان کس چیست؟
نمی خواهم اسم بیاورم؛ یکی از چهرههای معروف دنیای اسلام در دوران نزدیک به ما، که همه نام او را شنیدند، همه می شناسند. امام یک تأملی کردند، گفتند: نمی شناسم.
بعد هم یک جملهی مذمتآمیزی راجع به آن شخص گفتند. این تمام شد. من فردای آن روز یا پس فردا – درست یادم نیست – صبح با امام کاری داشتم، رفتم خدمت ایشان. به مجردی که وارد اتاق شدم و نشستم، قبل از اینکه من کاری را که داشتم، مطرح کنم، ایشان گفتند که: راجع به آن کسی که شما دیشب یا پریشب سؤال کردید، همین، نمی شناسم.
یعنی آن جملهی مذمتآمیزی را که بعد از نمی شناسم گفته بودند، پاک کردند. ببینید، این خیلی مهم است. آن جملهی مذمتآمیز نه فحش بود، نه دشنام بود، نه تهمت بود؛ خوشبختانه من هم به کلی از یادم رفته که آن جمله چه بود؛ یعنی یا تصرف معنوی ایشان بود، یا کم حافظگی من بود؛ نمی دانم چه بود، اما اینقدر یادم هست که یک جملهی مذمتآمیزی بود. همین را ایشان آن شب گفتند، دو روز بعدش یا یک روز بعدش آن را پاک کردند؛ گفتند: نه، همان نمی شناسم.