
ظرف دو ماه نامه امام را جواب دادند. من هم با «شوارد نادزه» آمدم تهران. فکر میکنم او را در هتل اوین یا استقلال اسکان دادیم، دقیقا خاطرم نیست، اما یکی از این دو هتل بود. حافظهام قد نمیدهد، زیرا دو سه بار وی به ایران آمد. متوجه اضطراب «شوارد نادزه» شدم.
از او پرسیدم که: چرا اینقدر حالت اضطراب داری؟
گفت که: نگران ملاقات فردا هستم، نمیدانم چه میشود.
گفتم: خب از چه نگران هستی، نگرانی ندارد؟
گفت: من نگران هستم، زیرا تا به حال با چنین رهبری در این جایگاه هیچ وقت ملاقات نکردهام.
بنده وی را به هتل بردم و هنگام خداحافظی از من خواست که قبل از ملاقات با امام کمی زودتر بیایم تا اضطرابش کاسته شود. من ساعت هفت و ربع صبح و پیش از ملاقات شوارد نادزه با امام، خودم را به دفتر امام رساندم، سپس گفتم که: کجا قرار است ملاقات انجام شود؟
گفتند: در این اتاق.
بالاخره شوارد نادزه وارد شد؛ پیرمردی در خانه امام بود که چای میآورد، یک عدد از چایهای قند پهلو آورد و به دلیل اینکه آنها نمیتوانستند مانند ما چای با قند بنوشند، به او گفتم که: یک قاشق بیاورد.
شوارد نادزه گفت: من خیلی نگرانم، زیرا با چنین شخصیت بزرگی در عمرم ملاقات نداشتهام، گفت: من با آمریکا و رئیسجمهورش و همه ابرقدرتها ملاقات کردهام، اما نگرانم که نتیجه دیدارم با ایشان چه خواهد شد و از طرفی مأموریت اصلی از طرف گورباچف خوب در میآید یا خیر!.
گفتم: تنها راهش این است که شما منتظر عکسالعمل امام باشید، از خودت ابتکاری به خرج نده، پیام را بخوان و توضیحات لازم را هم ارائه کنید، امام هم به شما پاسخ میدهند، بعد از این هم نگاه کنید که امام چه کار میکنند، هر کاری امام کردند، شما هم تبعیت کنید.
شوارد نادزه نیم ساعت زودتر به دیدار امام آمده بود، لپهایش سرخ کامل بود و فقط صدای استکان چای میآمد، امام که وارد شد، ایشان میخواست برود که دست بدهد، دید امام به سمت کاناپه رفت، او هم به سمت صندلیش رفت و نشست.
فکر میکنم این دیدار ۲۵ دقیقه طول کشید، سپس شوارد نادزه در خودرواش نشست، من هم به قصد خداحافظی به سمت او رفتم، نادزه به من گفت که: آقای سفیر، خوب بود؟
گفتم: خدا رو شکر.
بعد نفسی کشید و گفت: چقدر راحت شدم؛ خلاصه از من به دلیل اینکه خوب راهنماییاش کرده بودم، تشکر کرد.