
وقتی میخواستیم با این دولتها معامله بکنیم، وابسته نظامی آنها را به سپاه دعوت میکردم، چه آن موقع که در تدارکات بودم و چه زمانی که وزیر شدم. به وابستههای نظامی میگفتم که ما میخواهیم از دولت شما خرید بکنیم. شما با دولتتان تماس بگیرید، ببینید آمادهاند با ما معامله بکنند؟
یادم هست که وابسته نظامی سفارت آلمان شرقی در تهران خودش به سراغ من آمد و گفت که: ما آمادهایم به شما امکانات بفرستیم؛ ما نیز اقدام کردیم و از آنها خریدیم. آلمان شرقی جزو کشورهایی بود که با ما خیلی راحت معامله میکرد و کالاهایی که میخواستیم به ما میداد؛ به طوری که تراز بازرگانی ما با آنها نود میلیون دلار بود…
نسیه میدادند. بعد ما پولشان را به صورت اعتباری پرداخت میکردیم. وقتی آلمان ادغام شـد، ما نود میلیون دلار به آلمان شرقی بدهکار بودیم که بعد هم دیگر به سراغ ما نیامدند. یادم هست، زمانی فرارسید که همین کشورهای بلوک شرق هم برای فروش به ایران تحت فشار بودند. من هنوز وزیر نبودم.
فکر میکنم اواسط سال ۱۳۶۰ بود. در طی سفری قرار شد که بلغاریها، از طریق لیبیاییها، به ما اسلحه و مهمات بفروشند. من به لیبی رفتم و همراه یک هیئت نظامی از لیبی به بلغارستان رفتیم. به سفارتخانهمان در بلغارستان هم اطلاع دادیم که هیئتی متشکل از لیبی و ایران دارند به آنجا میآیند.
من پاس سیاسی داشتم. وقتی وارد شدیم، سفارت لیبی در بلغارستان از ما استقبال کرد و از سفارت ایران هیچ کس نبود. اسم سفیرمان یادم نیست، اما هر که بود، من رفتم و با او دست به یقه شدم. ساعت هشت صبح رفتم، در سفارتخانه بسته بود. در زدم. یکی از کارمندان سفارت آمد.
گفتم: چه ساعتی باز میکنید؟
گفت: ساعت نُه.
گفتم: من محسن رفیق دوستم.
گفت: خب، باش.
گفتم: من پاس سیاسی دارم.
گفت: داشته باش.
بیرون سفارت ایستادم تا در سفارت باز شد. تقریباً ساعت ده بود که دیدم سفیر لنگان لنگان آمد. خلاصـه گفت که: ما اینجا امکاناتی نداریم که بدهیم.
من در بازگشت از سفر خارجی دو نفر را، به اصرار عوض کردم: یکی همین سفیر بود؛ یکی هم دکتر سپاسی نامی، سفیر ما در ابوظبی. این موضوع مربوط میشود به قبل از وزارت من و شاید سال ۱۳۵۹.
من و هادی غفاری با هم در سفارت بودیم. یادم نیست هادی غفاری برای چه به آنجا آمده بود. موقع ظهر شد. میخواستیم نماز بخوانیم. هادی غفاری جلو قرار گرفت. این سفیر هم بغل دست من ایستاد. از حرکاتش کاملا مشخص بود که در همه عمرش دو رکعت نماز نخوانده، قبل از آنکه برکنارش کنند، به ترکیه رفت و پناهنده شد.