
با پیروزی انقلاب اسلامی، حزب دموکرات با سازمان دهی و برنامه ریزی که از قبل کرده بود چند پادگان از جمله پادگان مهاباد را خلع سلاح کرد. سران و مخصوصاً رهبری حزب دموکرات عمله استعمار و استکبار بودند و البته مردم کُرد این را درک میکردند. مردم از خان و خان بازی خسته شده بودند و حالا پس از نابودی رژیم پهلوی که در حق کردستان و کُردها ظلم مضاعفی را انجام داده بود، در آستانه سقوط به چالهی دیگری بودند. معلوم بود که عکس العمل نشان میدهند.
در سال ۵۸ مردم کردستان در مقابله با ضدانقلاب که شعار خود مختاری و مقابله با جمهوری اسلامی میداد با ایجاد کمیته، پایگاه مقاومت تشکیل داده بودند و نیروهای انقلاب هم برای کمک به برادران مسلمان کُرد خود، راهی کردستان شدند. یعنی به همان صورت که در شهرهای سراسر ایران سپاه پاسداران و کمیته ها برای پاسداری از انقلاب راه اندازی شد، در شهرهای کردستان هم این اقدام صورت گرفت.
با دامن زدن به اختلاف و تشدید بحران توسط ضد انقلاب و تقویت آنها از لحاظ مالی و تسلیحاتی توسط عراق و قدرت های دیگر دولت موقت، گروهی را به نام هیأت حسن نیت به کردستان اعزام کرد. حضور هیأت حسن نیت در کردستان با تصرف لانه جاسوسی آمریکا توسط دانشجویان مسلمان پیروز خط امام مصادف شد و به دنبال آن، دو روز بعد بازرگان استعفا داد.
در هر صورت فشار آمریکا در آن شرایط و تحلیل سازشکارانه ی هیأت مذکور که اکثریت آن را جناح لیبرال مسلک دولت موقت تشکیل می دادند، باعث شد که اعلام گردد: پاسداران باید از کردستان خارج شوند. به این صورت تمام تلاش مظلومانه ی نیروهای انقلاب به یکباره پایمال و اوضاع دگرگون شد. نیروهای ما شهرها را تخلیه کردند و به پادگان ها رفتند، یا به خانه های خود بازگشتند و کردستان به صورت یک پارچه در اختیار ضد انقلاب قرار گرفت و اقتدار نظام جمهوری اسلامی در کردستان به صفر رسید.
پس از ورود مجدد ما به سنندج در فرودین ۱۳۵۹ … پیشمرگان کُرد را که از قبل هم در کنار برادران پاسدار با ضد انقلاب میجنگید، تجدید سازمان کرده، شکل دادیم و مصطفی طیاره که بعداً شهید شد به عنوان فرمانده یا بهتر بگویم رابط و هماهنگ کننده ی پیشمرگان کُرد با ستاد مشترک مشخص گردید. شاید اگر بر و بچه های کُرد نبودند ما نمی توانستیم کاری از پیش ببریم. در حقیقت ما و آنها مکمل یکدیگر بودیم. وقتی به نماز جماعت می ایستادیم، صف متحد شیعه و سنی دیدنی بود.
در میان کُردها انقلاب اسلامی یاران و مدافعانی داشت که یک سر و گردن از بسیاری از ما بهتر و بالاتر بودند و به وجود آنها افتخار میکردیم. برای ،نمونه برادران و خانواده ی شبلی گل سر سبد سنندج و کردستان بودند. این سه برادر که یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند. پشت گرمی برای ما بودند و فرماندهی کمیته ی انقلاب اسلامی را بر عهده داشتند. ضد انقلاب به خون چنین کسانی بیشتر از پاسداران تشنه بود. زیرا راحت گذاشتن آنها باعث می شد افراد دیگری از مردم بومی و کُردها به دفاع از انقلاب همت گمارند.
یکی از برادران شبلی – رحمه الله علیه – که از فرماندهان ما هم بود، در جاده سنندج به کرمانشاه کمین خورد و ضد انقلاب که او را شناخته بود به بدترین صورت ممکن وی را به شهادت رساند. به گونه ای که ما چند روز تحت تأثیر آن حماسه و نحوه ی شهادت برادر خوبمان بودیم. اگر بخواهیم از شبلی شهید و مردانی از این دست در میان برادران کُرد خود تعریف بکنم، می توانم بگویم که شبلی اکنون برای من مانند شهیدان باکری، خرازی و حاج همت عزیز و دوست داشتنی است. چه خوب بودند آن مردان بزرگ که در سخت ترین شرایط از جان و مال خود گذشتند و به دفاع از انقلاب اسلامی ایران پرداختند و مرید و رهروی واقعی امام خمینی بودند.