استقرار نظام

گزارش یک دادگاه ~ ۱

دکتر احمد مهدوی دامغانی

پس از ورود به آن جلسه و عرض سلام و احترام به جناب آقای محمدی رحمه‌الله علیه و نگاهی احترام‌آمیز به حضار و نماینده دادستان، جناب آقای محمدی به نحو مطلوبی سلام مرا جواب دادند و اشاره به صندلی‌ای کردند که بنشینم و سپس آغاز سخن فرمودند و در مقام گله‌مندی و یا سرزنش من‌ِ بنده خواندند که:

و إخواناً حَسِبتُهُمُ دُروعاً

و بنده فوراً ‌عرض کردم: جانا سخن از زبان ما می‌گویی که: فکانُوها و لکن للأعادی.

و جناب ایشان ادامه دادند که: و خَلّتْهُمُ سهاماً صائباتٍ

و بنده فوراً مصرع دوم آن ‌را خواندم که: فکانُوها ولکن فی فُؤآدی

و ایشان با حُسنِ استماع چند لحظه‌ای سکوت فرمود و بنده عرض کردم: اجازه فرمائید بیت آخرین مقطوعه را که باز زبان حال من‌ِ بنده است، به عرض برسانم که: و قالُوا قد صَفَتْ منّا قلوبٌ • لقد صَدَقُوا ولکن مِن وِدادی. و اضافه کردم که: قربان، مدتی قبل به توسط بعضی از آقایانی که در خدمتتان در اینجا هستند، از این فقیر ناچیز امتحان فقه و اصول را فرموده‌اید و گویا حالا قصد امتحان حقیر را در ادبیات دارید که شعر ابراهیم بن العباس الصُّولی را قرائت فرمودید!

آن مرحوم تبسم کرد و بنده عرض کردم که: به هرحال از اینکه فرمایشات خود را با ابیات صُولی، این شاعر نامدار شیعه و مدّاح اعلیحضرت اقدس علی بن موسی‌الرضا صلوات‌الله علیه آغاز فرمودید، سپاسگزارم و آن ‌را برای خود به فال نیک می‌گیرم.

و سپس جناب آقای محمدی شروع به چگونه عرض کنم؟ گله‌گزاری؟ سرزنش و نکوهش؟ تنبیه و تذکّر؟ نسبت به حقیر فرمودند که: به چه مناسبت من‌ِ بنده با توجه به سوابق خانوادگی و تحصیلی نه تنها، خدمت طاغوت را کرده‌ام، بلکه به صفوف انقلابیون هم نپیوسته‌ام و هیچ شرکتی در تظاهرات شش ماهه آخر سال ۱۳۵۷ نکرده‌ام و ضمن آن، فرمایش حضرت امام صادق صلوات‌الله علیه را در ارشاد و تنبیه و تذکّر به جناب جمیل بن درّاج و اینکه چرا شترهایش را به کارمند دولت منصور عباسی لعنت‌الله علیه کرایه داده است، در مقام تنظیر و تشبیه خدمات بنده به طاغوت بیان فرمودند و به یک آقایی که او را می‌شناختم که از اعضای دفتری دادسرای تهران بود، اشاره فرمودند که ادعانامه دادستان را علیه این بنده قرائت کند.

و آن مردی که پیش از انقلاب هر وقت مرا می‌دید، به محبت اظهار احترام می‌کرد،‌ با لحنی خصمانه و آن‌چنان‌که باید و شاید و مقتضی حال و مقام است، شروع به خواندن ادّعانامه کرد که بر هفت مورد مشتمل بود و یکی از آن مواد که من‌ِ بنده را خیلی متعجب و افسرده ساخت، تبلیغ اسلام آریامهری در دانشگاه مادرید در طول سال‌های ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۵ بود!

در این میان مرحوم آقای لاجوردی به آن سالن تشریف آوردند و سخنانی اضافه بر آنچه در ادّعانامه ذکر شده بود، بیان کردند. مرحوم محمدی در مقام استجواب از من بود و به سخنان من به دقت گوش می‌داد؛ ولی مرحوم لاجوردی گاه با تحقیر و تمسخر و گاه با تهدید در میان فرمایشات آقای محمدی و عرایض من، بیاناتی می‌کرد که مآلاً مرحوم محمدی با لحن تندی به ایشان گفت و تکرار کرد که: آسید اسدالله، آسید اسدالله، آسید اسدالله!

حالا قریب یک ساعت و نیم از ابتدای جلسه گذشته بود و من‌ِ بنده همچنان جواب ادعانامه را در مقام دفاع از خود می‌گفتم که باز ناگهان مرحوم لاجوردی و این بار با لحن ملایم‌تری خطاب به مرحوم آقای محمدی در حالی که مرا با انگشت خود نشان می‌داد، گفت: این حرف‌هایی که این متهم درباره دفاع از خودش می‌زند و ممکن است بخواهد خودش را از اتهام تحکیم رژیم منحوس پهلوی تبرئه کند، ارزش ندارد. این متهم در عین اینکه دیناری از اعتبار محرمانه‌ای که در اختیار داشته است، هیچ‌ وقت خرجی نکرده و همه ساله آن ‌را به موجودی کانون برمی‌گردانده است، اما در مقام اداری برای آنکه با انقلاب همکاری نکند و آن‌ را به خیال خود به تأخیر بیندازد، در طول مدتی که همه‌ ادارات و مؤسسات دولتی و ملی در حال اعتصاب بوده‌اند، این متهم به دفاتر اسناد رسمی دستور اعتصاب نداده است.

منِ ‌بنده از جناب آقای محمدی اجازه خواستم که عرایضم را ادامه دهم و ایشان موافقت کردند و به اطلاع ایشان رساندم که: بنده از مهر ۵۷ تا ۱۷ اسفند ۵۷ در خارج از ایران و تحت معالجه فلج صورت و گردنم بودم که در روز ۲۸ مرداد ۵۷ پس از آنکه در حال رانندگی بودم، از استماع خبر حریق سینمای رکس آبادان ناگهان به آن فلج مبتلا شدم و در سه‌ راه خیابان فردوسی و خیابان کوشک اتومبیلم که اختیارش از دستم خارج شده بود، با اتومبیل دیگری تصادف کرد و مأموران پلیس مرا از همانجا به بیمارستان بردند و به علاوه مگر رئیس کانون بر طبق قانون می‌توانست دستور اعتصاب به سردفتران بدهد؟

آقای گیلانی شاید برای جبران تندیی که به مرحوم لاجوردی فرموده بود، خطاب به من فرمود: شما می‌توانستید از شغلتان کناره بگیرید و استعفا کنید. نگاه کنید همین آقای آسید اسدالله لاجوردی در زمان سابق می‌توانست به مقامات عالیه در دستگاه دولت طاغوت برسد؛ ولی نخواست که خدمت طاغوت را کند و به دستمال و چارقدفروشی در بازار اکتفا کرد.

منِ ‌بنده که در طول این یک ساعت و نیم یا بیشترک فی‌الواقع از نحوه سخن گفتن بسیار فصیح آقای محمدی و احاطه‌اش به مبانی ادبی و حدیثی و سیر و اخبار، که علاوه بر فقاهت اصولیئی که بدان شهرت داشت، مبهوت شده بودم و با خودم می‌گفتم: خیلی عجیب است قدرت الهی که مردی را که چنین مؤدّب و مسلّط به موازین فقهی و اصولی و ادبی و اخبار است، به صدور احکام اعدام برای بندگانِ خدا که گول خورده فریفته شده‌اند، وامی‌دارد و بر اساس همین بُهت و حیرت، جز آنچه را که برای دفاع از آن ادّعانامه به نحو خیلی مختصر و موجزی صحبت می‌کردم، بقیه وقت همچنان سراپا به توجه و گوش به صحبت کردن ایشان باقی مانده بودم.

 

منبع: وبسایت مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی {مرکز پژوهش‌های ایرانی و اسلامی}، نامه دکتر احمد مهدوی دامغانی به آقای جعفر پژوم، تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۴/۲

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x