عکس امام را روی قلبم میگذارم.
گفتم: حیف جیب نداری وگرنه عکس امام را میدادم بگذاری جیبت، ببری. گفت: عکس امام را کسی در جیبش نمیگذارد، عکس امام را روی قلبم میگذارم.
ادامه مطلبگفتم: حیف جیب نداری وگرنه عکس امام را میدادم بگذاری جیبت، ببری. گفت: عکس امام را کسی در جیبش نمیگذارد، عکس امام را روی قلبم میگذارم.
ادامه مطلبقابل قبول نبود که بخواهد کودتایی رخ بدهد، چراکه مردم عاشق امام و انقلاب بودند و اصلاً نمیشد تصور کرد که کودتایی رخ بدهد و به نتیجه هم برسد.
ادامه مطلبدر همان بجنورد گروهی از اعضای منافقین آمده بودند و قصد ترور کاسب کتابفروشی را داشتند و گفته بودند این آقای کتاب فروش که مغازهاش مرکز جمع شدن جوانان انقلابی است را ترور کنید تا تنبیهی برای انقلابیون باشد.
ادامه مطلبگورباچف خطاب به آیتالله جوای گفت ببینید اول من دست دادم تقصیر من بود، رفتید ایران به این خانم گله نکنید، تقصیر من بود و من نمیدانستم.
ادامه مطلبمصدق گفته بود که نه شما از من قویتر هستید و نه شاه از سال ۳۲ ضعیفتر. اگر راه من درست بود من همان زمان شاه را شکست میدادم. راه خود را عوض کنید.
ادامه مطلبدر مورد کشمیری هم میگفتند که دو تا خودکار دارد با یکی کارهای شخصی را انجام میدهد و یکی کارهای اداری.
ادامه مطلبدر زمان دفن جنازه ها در بهشت زهرا یک جنازه اضافی داشتیم که اسم نداشت. یک هفته بعد نبش قبر شد و همسرش از دندانهای دکتر عضدی جنازه را شناسایی کرد.
ادامه مطلبآیت الله منتظری از جا بلند شد و نامهای به من نشان داد که همان نامه معروف به امام درباره اعدامها بود و گفت: اصلا من حکم امام را قبول ندارم.
ادامه مطلبگروه مهدویت بعدها نظرشان عوض شده بود و مرحوم هاشمی، آیتالله یزدی و بنده را مشخص کرده بودند و معتقد بودند که ما مانع ظهور حضرت هستیم!
ادامه مطلبما عین یک نخ تسبیح در عرض سه روز همه منافقین را در کرمانشاه جمع کردیم. یعنی دیگر یک منافق مسلح فعال در آنجا نداشتیم.
ادامه مطلبغیر از منافقین، پیکار و توده یک سری گروه ها بودند مانند طوفان، شنبه سرخ و... علتش این بود که از آن ۵۳ نفر ۴۳ نفرشان اهل بجنورد و از سران حزب توده بودند.
ادامه مطلبآقای منتظری گفتند می گویند بعد از زمان آقای لاجوردی وضع زندان ها بدتر شده و سیصد تا فک شکسته شده. من با تعجب ماندم که چه بگویم.
ادامه مطلبشوارد نادزه نیم ساعت زودتر آمده بود. امام که وارد شد، ایشان خواست دست بدهد، دید امام به سمت کاناپه رفت، او هم به سمت صندلیش رفت و نشست.
ادامه مطلبشهید بهشتی بعد از نماز و نهار استراحت کردند. زمانی که بیدار شدند، رزمنده به ایشان گفته: بچهها در جنگ میجنگند، بعد شما اینجا خوابیدید؟!
ادامه مطلبجنگ مسلحانهای که در تهران شکل گرفت، در پاریس و تل آویو طراحی شده بود. با پاریس طراحی کرده بودند که در همان هفتهها در تهران اتفاق بیفتد.
ادامه مطلبگفتم: کی هستی؟ گفت: مریم فرمانفرماییان همسر آقای کیانوری است. گفتم: همان سوسیال امپریالیست معروف. این جمله من برای او سخت تمام شد.
ادامه مطلبگفتم: سفیر امام خمینی هستم. ابرقدرت هستید، باشید! من الان نماینده انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی هستم و یک فوق ابر قدرت.
ادامه مطلب