
یکبار به تهران آمده بودم. منزل آقای حلبی چهارراه حسنآباد بود. آنجا رفته بودم به من خیلی عزت گذاشت، همانجا یکسری آدمهایی وارد خانه آنها شدند، من کوچک بودم خیلی هم سیاسی نبودم. آنها گفتند ما خیلی رعایت میکنیم، نماز میخوانیم، روزه میگیریم، به نوامیس مردم چشم نداریم، فقط یکسری دزدها را کتک زدیم. من در عالم بچگی، چون همه ارتشی و سرهنگ بودند، گفتم ارتشیها که به دزد کاری ندارند، شهربانی با دزدها کار دارد! بعدها فهمیدم اینها رکن دوی ارتش هستند که آنجا در چهارچوب کمیته مشترک بعضیها را کتک میزدند و شکنجه میدادند. آقای علوی هم که میفهمید من بچه بودم نمیفهمیدم. ایشان چون به ما خیلی احترام میگذاشت، ما را از جلسه بیرون نکرد. نشستیم و گوش دادیم.
بعدها یکی از چیزهایی که موجب شد مسائل انجمن را بهتر بفهمم این بود که کاملاً رکن دوییها با آقای حلبی ارتباط دارند و ساواک هم اجازه میدهد که اینها با آقای حلبی ارتباط بگیرند. چون به ساواکیها اجازه نمیدادند در تشکلها و سازمانها وارد شوند. بعدها یکی از عواملی که باعث به فکر واداشتن من شد این بود که چرا انجمن اینقدر مورد قبول و حمایت دستگاه اطلاعاتی کشور است؟ در حالی که به دو نفر اجازه نمیداد کارهای مشترک انجام دهد. خیلی راحت اجازه میداد حتی کسانی که در چهار چوب کمیته مشترک با ساواک همکاری میکردند، اینقدر دستشان را برای حضور در مجامع باز میگذاشت.