یک روز آقای اسدالله لاجوردی رئیس زندان اوین به من زنگ زد و گفت: بیا اینجا.رفتم یک نفر را آورد و گفت: این قصد ترور تو را داشته است.
ادامه مطلبخواننده زن معروف قبل انقلاب آمد. یک چک به او دادم، خیلی خوشحال شد. وقتی خواست برود گفت: یک ترانه برای امام خواندهام، میخواهید برای شما بخوانم؟
ادامه مطلبسران سه قوه به اتفاق احمدآقا و یک نفر دیگر به بخش خبر گفته بودند، مرگ بر شوروی را حذف کنید ولی مرگ بر آمریکا باشد. بخش خبر هم همین کار را کرد.
ادامه مطلبدر اولین شب حضورم در صداوسیما، هنگام پخش اخبار، شبکه قطع شد. احمدآقا با من تماس گرفت و پرسید: چه شده است؟ گفتم: نمیدانم و باید به پخش بروم.
ادامه مطلبرادیو در برنامهای که تهیه کرده بود به ضیاالحق گفته بود ضیاالباطل. وقتی خدمت امام رسیدیم ایشان گفتند: مهمان دعوت میکنید که به آنها فحش دهید؟!
ادامه مطلبآیت الله خامنه ای با آغوش باز از من استقبال نمودند، همچنان که ایشان را در آغوش میکشیدم و میبوسیدم، احساس کردم که تمام دنیا را در آغوش کشیدم.
ادامه مطلبدر دوران مسئولیتم در صداوسیما، خانمی نزد من آمد و گفت: من ارمنی هستم و حجاب را قبول ندارم؛ چرا باید در صداوسیما حجاب داشته باشم؟
ادامه مطلبدر یکی از شهرهای آذربایجان یک روحانی مرتکب اشتباهی شده و در حق شخصی ظلم کرده بود که در پی شکایت آن شخص او را گرفته و زندانی کرده بودند.
ادامه مطلبآقای مدنی پا شد آنجا، آن کنج ایستاد و شروع کرد صحبت کردن و اشک از چشم های او روی محاسن شریفش همینطور جاری بود و حرف می زد.
ادامه مطلبپاسخ داد: حضرت زهرا بسیار بزرگوار و الگوی والایی هستند، اما ایشان متعلق به ۱۴۰۰ سال قبلاند و ما نمیتوانیم مانند ایشان باشیم؛ بنابراین الگوی من اوشین است.
ادامه مطلبوقتی به کلبه جلال رسیدیم، دیدیم که او را به سمت قبله خوابانده و روی او شمد کشیدهاند! میرزای توکلی هم بالای سر جنازه نشسته بود و زار میزد!
ادامه مطلبیک بار در پادگان اسلامآباد غرب، میزبانمان یک روحانی بود. خیلی از ما پذیرایی کرد و وقتی برنامه اجرا میکردیم، خودش هم نشست و گوش داد.
ادامه مطلبمسئول اردوگاه گفت: تو کی هستی، انت انسان، انت ملک، انت مجوس، تو کی هستی، انسانی، ملکی، مجوسی. من هر وقت آمدم تو مشغول نماز بودی.
ادامه مطلبیک روز برای ناهار پیش ایشان در آکسفورد رفتیم. ایشان اصرار داشت به من بقبولاند که ما برای پیشرفت اقتصادی و علمیمان چارهای جز سازش با آمریکا نداریم.
ادامه مطلبمأمور عراقی به اخوی میگوید چه گفتید؟ اخوی میفرمایند: گفتم سلامت شما. میگوید: شما اسیر مایید با ما میجنگید، شما دغدغه دومتان سلامت من است؟
ادامه مطلبدر جمهوری اسلامی، یک نفر مخالفت کرد، آن هم حضرت آقا بود. خیلی از مسئولین حتی آمدند ورود کردند و گفتند که برویم حضرت آقا را توجیه و قانع کنیم.
ادامه مطلبقفل آتش را برداشتم آوردم اصفهان. یکی گفت من این بخش را میتوانم بسازم، برای بخش دیگر باید بروید فلانجا و به همین شکل. خلاصه قفل آتش را ساختند.
ادامه مطلبوقتی که پایین آمدیم، دیدم که کاملاً مبهوت شدهاند. بعد از بازدید به من گفتند که ما میخواهیم از پیشرفتهای شما در لیزر در روسیه استفاده کنیم.
ادامه مطلباگر موشک میآمد چون جنگ بود، میزدیم. حالا شما از هفت، هشت فروند، دو تایش را هم جدا کنی، ببری برای مهندسی معکوس! این تصمیم خیلی سختی بود.
ادامه مطلبجلال گفت: حضرت آقا! شما چرا وقتتان را با این پرت و پلاها تلف میکنید؟ امام گفتند: نه آقا! پرت و پلا نیست، این حرفها را باید امثال بنده میزدیم، ولی شما زدید.
ادامه مطلبتست این سیلو، مثل همه تستهای دیگر و بلکه بیشتر از آنها، اهمیت و اضطراب داشت؛ چون بخشی از مسیر حرکت عمود موشک از داخل جدارۀ کوه انجام میشد.
ادامه مطلبناگهان در مرکز فرماندهی، موشکی که بهسمت زمین و محدودۀ هدف شیرجه رفته بود به هدف خورد و فریاد اللّهاکبر توی بیسیمها پیچید.
ادامه مطلبشهید صادق امانی از این سخن امام استنباط کرد که امام منع خود را برداشته و به صورت غیرمستقیم گفتند که اگر فتوایی دارید، بروید به فتوای خود عمل كنيد.
ادامه مطلبشاید حدود 20 ساعت یا بیشتر، بنده با آقای هاشمی و باهنر و آقای شریعتی در تهران و در جلسات مستمر نشستیم و صحبت کردیم و طرحی برای حسینیه ریختیم.
ادامه مطلباوایل انقلاب، افراطیونی که عضو خانه کارگر بودند قصد شکستن شیشههای ساختمان اتاق ایران را داشتند. ما در آن زمان موافق قانون کار نبودیم.
ادامه مطلبیادم است که یکی از مدیران میانی اتاق هنگامی که خبر حضور کمیته منتخب امام را در اتاق شنیده بود با مشت بر روی میز کوبیده و شیشه را خرد کرده بود!
ادامه مطلبگفت: من به تو فحش دادم. من هر کس آمد پای صندوق به تو رأی بدهد، او را زدم و به او اهانت کردم. هرچه از دهنم آمد به تو و افکار تو و امثال تو گفتم.
ادامه مطلباوائل سال ۱۳۵۹ بود که همه از کودتای نوژه حرف میزدن و میگفتن یه عده از نظامی ها قصد کودتا داشتن که خنثی شده و همه رو دستگیر کردن.
ادامه مطلبمعتقدم سروش حرفهایی میزند، درست است در بستر فرهنگ کار سیاسی میکند، اما معتقد بودم برای اینکه مشخص شود که کار سیاسی انجام میدهد، باید در بستر فرهنگ با او تعامل برقرار میکردیم.
ادامه مطلبآمبولانسی را آورند که سقفش از بین رفته و بدنهاش آبکش شده. می گویند: این آمبوالنس باید برود مجروح و شهید را بیاورد. می گویم: مثل روز اولش میکنم.
ادامه مطلب