علم و اندیشه

تبریک می‌گویم

دکتر حسین بهاروند

یادم می آید یک روز معاون پژوهشی وقت وزارت بهداشـت، آقای دکتر ملک افضلی زنگ زد به آقای دکتر کاظمی و گفت: من باید گروهی بفرستم کـه این کار را بررسی کنیم ببینم چنین چیزی واقعیت دارد؟ شما چنین کاری کرده‌اید یا نه؟!

وزارت بهداشت خودش وارد میدان شد. ما اصلا فکر نمی‌کردیم که از اعلام آن خبر چنین اتفاقاتی بیفتد و این قدر علیه‌مان جبهه‌گیری شود. ممکن بود از این اتفاقات و حرف و حدیث‌ها ناراحت شویم، اما اصلا پشیمان نبودیم؛ چون ما مسیر را درست رفته بودیم.

حدود یک هفته بعد و در همان شهریور ۸۲، خود آقای دکتر ملک افضلی آمد رویان و با مسئولان جلسه‌ای گذاشت تا به قول امروزی‌ها راستی‌آزمایی کند. من از ابتدای جلسه نبودم و بعـدأ رفتم داخل. آن زمان اسم من به عنوان نفر اول این پروژه مطرح می‌شد.

وقتی در زدم و وارد شدم، دکتر ملک افضلی نگاهی به من کرد و همین‌طور با تعجب گفت: بهاروند تویی؟

من آن زمان جوانی ۳۲ ساله و پر انرژی بودم و ایشان از این کمی سِنَم، نسبت به آن کار بزرگ تعجب کرد.

گفتم: بله، من بهاروند هستم.

خندیدم و نشستم. دکتر کاظمی رو به روی ایشان نشسته بود و معاون پژوهشی‌مان دکتر شاهوردی هم طرف دیگر. چند نفر دیگر هم بودند. با ورود من به جلسه، صحبت‌هـا درباره بررسی صحت دست‌یابی ما به سلول‌های بنیادی جدی‌تر شد.

من در صحبت‌هایم خیلی محکم گفتم: آقای دکتر! اگر باور ندارید ما خودمان این کار را کرده‌ایم برای شما اثبات می‌کنم. اول از همه و قبل از دیدن سلول‌ها برویم دفتر گزارش روزانه تحقیقاتم را به شما نشان بدهم.

در این دفتر، حتی گزارش زمانی را که سلول‌ها حالشان خوب نبود و بعداً خوب شدند نوشته بودم. حتی جایی را که اشتباه کرده بودیم، یا فلان اتفاق برای سلول‌ها افتاده بود، همه ثبت شده بود. او را بردیم آزمایشگاه و دفتر را نشانش دادم.

گفتم: آقای دکتر، من این دفتر را انگلیسی نوشتم که اگر زمانی کسانی از خارج از کشور خواستند بیایند، ببینند ما چه کرده‌ایم و بدانند که ما کار را درست انجام داده‌ایم.

ایشان وقتی دفتر را دید کلی کیف کرد. قشنگ یادم هست جمله‌ای که ایشان به کار برد این بود: من دیگر ۹۹ درصد مطمئن شدم که این کار را درست انجام دادید. آن یک درصد اطمینان را هم می‌گذارم برای تحقیق گروهی که صحبت کردیم بیایند اینجا را ببیند.

فردا یا پس فردای آن روز هم آن گروه آمدند رویان و اسناد و شواهد موجود را دیدند. تأیید کردند که ما به این دانش دست یافته و خودمان هم این کار را کرده‌ایم؛ نه اینکه از خارج آورده باشیم. بعد از بازدید هم آمدند نشستند که با مسئولان رویان صحبت کنند تا به جمع‌بندی برسند. خلاصه بحث‌ها تمام شد و آنها بلند شدند رفتند.

یکی دو روز بعدش، در کنگره بین‌المللی تولید مثل رویان بودیم. نمی‌دانم کجا بود. جای چمنی بود که جشن رویان را آنجا گرفته بودیم. نزدیک‌های غروب با دکتر کاظمی آنجا بودیم که گفت: دکتر ملک افضلی زنگ زد گفت کانگراچولیشـن، یعنی تبریک می‌گویم.

دکتر می‌گفت گفتم: برای چی؟

گفت: هیئت بررسی، کار شما را تأیید کردند.

من هم گفتم: ببخشید برای ما تبریکی ندارد؛ چون ما به کارمان اطمینان داشتیم و داریم. شما باید به خودتان و گروهتان تبریک بگویید که به این اطمینان رسیدند.

۰
نزدیک‌های غروب با دکتر کاظمی آنجا بودیم که گفت: دکتر ملک افضلی زنگ زد گفت کانگراچولیشـن، یعنی تبریک می‌گویم.x
منیع: داستان رویان، تاریخ شفاهی دکتر سعید کاظمی آشتیانی در پژوهشگاه رویان، گفت و گو: بهنام باقری و محمدعلی زمانیان، تحقیق و تدوین: محمدعلی زمانیان، تهیه کننده: دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، ناشر: راه یار، چاپ اول: ۱۳۹۸، ص ۱۲۱ – ۱۲۳

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x