
روزها از پی هم میگذشتند و ما زنجیره اقداماتی را که روز به روز از میزان بهرهدهی آنها کاسته میشد مشاهده میکردیم. در این اثنا دومین ملاقات من و مهدی هاشمی انجام شد. این ملاقات به تقاضای او و در دفتر کار من برگزار شد. او تکیدهتر از پیش به نظر نمیرسید اما اضطراب آشکار بیشین جای خود را به دلهرهای عمیق داده بود.
در چشمان او رد پای رازهای ناگفتهای پیدا بود. میشد تصور کرد که در آن لحظات او، ناامید از کمکهای بیرونی و جریانات حامی، میخواهد بر خود و تواناییهای خود تکیه کند. او نیاز به امید را فریاد میکرد. حالت سوداگر ورشکستهای را داشت که در مقابل طلبکاران تنها بخشی از دارایی خود را عرضه کرده و بخش دیگر را پنهان کرده است.
گفت: شما در ملاقات قبلی به من وعده داده بودید که اگر مسایلی را که دارم بگویم به من کمک میکنید تا از این وضع نجات پیدا کنم ولی خبری نشده است. تا کی این وضع باید ادامه پیدا کند؟
گفتم: وعده من مشروط به افشای تمام نادرستیها بود و هنوز درباره چند موضوع، مانند قتل و آدم ربایی و ارتباط با بیگانگان و … سکوت کردهای. ادامه دادم: مدارکی در اختیار داریم که دست کم آگاهی تو را از ماجرای ناپدید شدن حشمت و فرزندانش نشان می دهد. تو باید آنچه را که میدانی بگویی.
وقتی این سخنان را میگفتم، از بازتاب کلام خود در چشمها و چهره او آگاهی وی را از مسأله درمییافتم. شاید در آن لحظات به مرز بازگویی حقایق هم نزدیک شده بود، اما به هر حال، لب از لب نگشود و چیزی نگفت.
گفتم: وقتی حضرت امام نوار مصاحبه و گریه و ندبه انتهای آن را دیدند فرمودند: فریب نخورید، این دروغ می گوید.
به شدت منقلب شد و گفت: امام فرموده دروغ میگه؟
گفتم: بله.
در این جلسه نیز او را نصیحت کردم و به او گفتم: پس از ملاقات اول قدری متنبه شدی ولی پس از مدت کوتاهی شیطان مجدداً بر تو مسلط شده است؛ به منزل اول بازگشتهای. اکنون حتی آنچه را که در بازپرسیهای پیشین و نیز در مصاحبه گفتهای توجیه میکنی. معلوم میشود که دیگر قابل اصلاح نیستی.
گفت: راستش این است که وقتی مشروح مصاحبه خود را در روزنامه خواندم، دیدم اوضاع بسیار خراب است. انتشار این مسایل به ضرر من تمام شده است. بنابراین تصمیم گرفتم که گفتههای خود را توجیه کنم.
صحبتهای ما تمام شد و او را به زندان باز گرداندند. احساس کردم که این گفت و گو در متهم تا اندازهای اثر گذاشت. آمادگی گفتن دست کم بخشی از ناگفتهها را در او دیدم. گزارش بازجویی انجام شده بعد از این ملاقات هم مؤید این مطلب بود. بازپرس او گفت: کمی شل شد و آمد که بگوید اما نگفت!