دوران مبارزه

دیدار چمران

محسن رفیق دوست

سال ۱۳۵۴ بود که اولین بار مرحوم شهید دکتر چمران را در لبنان دیدم. من مرتب به لبنان می‌رفتم، هم اسلحه می‌آوردم، هم وجوهاتی را به امام موسی صدر می‌دادم که ایشان وجوهات را برای امام می‌فرستادند. راه من برای فرستادن وجوهات برای حضرت امام این طور بود و راه امنی هم بود.

یکی از کسانی که زیاد برای امام پول می‌داد، مرحوم ابوالفضل تولیت بود. ایشان در زمان شاه وکیل مجلس و آدم معروفی بود. خاندان تولیت جد اندر جد تولیت آستان مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها را داشتند. ایشان تقریبا هرچه داشت بنیادی به نام بنیاد طاهر وقف کرد که به دانشگاه امام صادق علیه‌السلام رسید. در حال حاضر بنیۀ مالی دانشگاه امام صادق علیه‌السلام مربوط به بنیاد طاهر مرحوم تولیت است. تولیت هیئت امنایی برای بنیاد طاهر درست کرده بود. من هر وقت می‌خواستم به لبنان بروم، با کمک اخوی ام که در هیئت امنا بود، پیغام می‌دادم و با مرحوم تولیت قرار می‌گذاشتم.

ایشان در بانک صادرات خیابان نیاوران، نبش خیابان دکتر شریعتی حساب داشت. خانه‌اش هم در کوچۀ خلیلی، همان طرف نیاوران بود. آن موقع سه میلیون، شش میلیون چک می‌کشید و به من می‌داد. من هم همه را به دلار تبدیل می‌کردم و برای امام موسی صدر می‌بردم. سفر من به لبنان در سال ۱۳۵۴ مصادف بود با روز دوم جنگ داخلی لبنان، برای اینکه از دمشق به بیروت بروم، بدبختی زیادی کشیدم عقب ماشین نشستم و دو نفر فلسطینی هم جلو سوار شدند. راننده طرفدار فالانژیست‌ها بود. ما را وسط میدان جنگ پیاده کرد، در حالی که یک کیف پر از پول در دستم بود، به دنبال امام موسی صدر می‌گشتیم.

سید عبدالغفار سجادی که یک روحانی ایرانی در لبنان بود، در هتلی برای ما جا پیدا کرد و به آنجا رفتیم. شنیدیم که در آن هتل بمب گذاشتند از هتل بیرون آمدیم، آدرسی از امام موسی صدر پیدا کردیم. بین راه مدام گلوله بود که به ماشین می‌خورد. به مجلس شیعیان رفتیم. آنجا هم نبود. شنیدیم که همۀ اعیان بیروت شهر را ترک کرده و به خارج از لبنان رفته اند؛ ولی امام موسی صدر به خانه یکی از آشناهایش در محلهٔ صبرا رفته است. آدرس پرسیدیم گفتند: جایی است که شش برج در آن قرار دارد، امام در طبقه چهارم یکی از این برج‌ها است.

برج ها را پیدا کردیم. اینکه در کدام برج است با تسبیح استخاره کردم، در برج اول نبود. داخل برج دوم، در طبقه چهارم اولین زنگ را که زدم. آقای مصطفی چمران در را باز کرد. من برای اولین بار ایشان را در آنجا دیدم. از دیدن من تعجب کرد. گفتم: من محسن رفیق دوست هستم و با آقای موسی صدر کار دارم.

آقای صدر صدای مرا شنید و گفت: حاج محسن آقا بیا تو. خانه خالی بود و یکی از اتاق‌ها را فرش کرده بودند. چمران املت خشکی درست کرده بود، گرسنه بودیم و خوردیم. بعد از اینکه وجوهات مربوط به امام را به ایشان دادم. گفتم که می‌خواهم به جنوب لبنان بروم. آنجا درگیری شدید بود. آقای چمران گفت: نه ایشان باید حتما به ایران برگردد…

قبل از اینکه بروم و امام موسی صدر را پیدا کنم با محمد صالح حسینی قرار گذاشته بودم که با ایشان به جنوب لبنان برویم. چمران از من خواست که حتما آن شب همان جا بمانم. صبح فردا مرا به زور سوار ماشین کرد و به فرودگاه بیروت برد. برایم بلیت گرفت. کارت پرواز را دستم داد و مرا وارد قسمت گیت کرد. اما همین که رفت، من از فرودگاه بیرون آمده و به سراغ محمد صالح رفتم. با هم به جنوب لبنان رفتیم؛ حسابی جنگ بود.

آنجا به ما گفتند که در مسیر عده ای فالانژیست مقدار زیادی میخ های سه پر ریخته اند که در لاستیک ها فرو می رود و نمی شود تردد کرد. چون گفته بودم برای هر کمکی آماده ام این کار را به عهدهٔ ما گذاشتند. خلاصه شب که شد، چند نفر جمع شدیم و میخ ها را جمع کردیم. همین که راهی برای تردد باز کردیم، ماشین چمران از راه رسید. تا مرا دید، با تعجب گفت: اِ، شما اینجا؟ گفتم: من که به شما گفتم اینجا کار دارم. گفت که من عقل ندارم و از این حرف‌ها. چند روزی جنوب لبنان ماندم و به ایران برگشتم. دیگر هم چمران را ندیدم تا زمان انقلاب.

 

منبع: برای تاریخ می گویم (خاطرات محسن رفیق دوست)، به کوشش سعید علامیان، ناشر: سوره مهر، چاپ اول: ۱۳۹۲، ص ۱۶۶ – ۱۶۸

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x