
روزی که قرار بود نخست وزیری موقت به آقای بازرگان اعطا شود، گروه زیادی از علما و فضلا از قم به تهران رفتند. افشار دیگر مردم هم در کنار خبرنگاران، جمعیت انبوهی را تشکیل داده بودند و همه منتظر برگزاری مراسم در محضر حضرت امام بودند.
قرار بود آقای فلسفی در این برنامه سخنرانی کند، ولی فشار جمعیتی که سر راه ایستاده بودند، مجال نمی داد که ایشان به داخل بروند و همین امر باعث شد که سخنرانی از موعد مقرر به تأخیر بیفتد. بعد که موفق شدند داخل شوند، عذر آوردند که تأخیر من به خاطر این بود که مرا راه نمی دادند؛ چون اولا مردم ایشان را نمی شناختند و دوم این که فشار جمعیت به حدی بود که نمی شد در میان آنها کوچه ای برای عبور بزرگان در نظر گرفت.
به هر حال، مراسم به قدری طول کشید که اعطای حکم نخست وزیری به مهندس بازرگان به نزدیک مغرب کشید. امام وقتی متوجه شدند که هنگام نماز فرا رسیده است، نیم خیز شدند و گفتند: من باید چند دقیقه قبل از اذان برخیزم و مقدمات نماز را مهیا کنم.
بسیاری از سؤالات خبرنگاران بی پاسخ مانده بود و امام فرمودند: دیگر کسی سؤال نکند، چون من جواب نمی دهم.
حکم نخست وزیری بازرگان به همراه یک جلد کلام الله مجید روی میز قرار گرفته بود و امام به آقای هاشمی رفسنجانی که در کنار ایشان نشسته بود، اشاره کردند و گفتند که: حکم نخست وزیری و قرآن را به آقای بازرگان بدهد، که قرآن برنامه حکومت باشد.
بعد هم امام برخاستند. ناگهان یکی از خبرنگاران گفت: یک سؤال کوچک دارم، اگر اجازه بفرمایید.
امام فرمود: اگر جوابش یک کلمه ای است، من جواب می دهم.
خبرنگار مزبور با دستپاچگی سؤالش را به گونه ای مطرح کرد که اصلا مفهوم نبود. امام هم چیزی در حد یک یا چند کلمه به او گفتند و برای وضو و انجام فریضه خارج شدند و در اتاق دیگر به نماز ایستادند؛ نمی دانم افرادی هم به ایشان اقتدا کردند یا خیر.
ما در همان محل جلسه به سر می بردیم که چند دقیقه بعد امام تشریف آوردند و سخنرانی کردند. در همان جلسه، امام با برخی از رفقای قدیمی خود از جمله آقای فقیه دیدار کردند و حتی در بدو ورود، امام خندیدند و آقای فقیه هم به خنده افتادند.