احزاب و گروه ها

هاشمی بهشتی ات کو؟

آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی

محمدرضا فرزند شهید بهشتی هم آمده بود به مجلس که در بـاره محل دفـن پدرش مشورت کند و سه نظر مطرح بود. عده ای می خواستند ایـن منبع نور در اصفهان باشد و جمعی قم را سزاوارتر می دانستند و اکثریتی هم همین تهران را و بهشت زهرا و قطعه شهدا – ما آن روز هنوز ایـن همه قطعه مخصوص شهدا نداشتیم – ما هم ترجیح دادیم که تهران بماند.

بالاخره تهران مرکز است و سرنوشت ساز، تازه اگر می خواستیم از تهران ببریم مگر آن مردم می گذاشتند؟ مگر نبود که تا شب، نشد جنازه را از دست مردم بگیرند و مجبور شدند برای دفن، شب جنازه را بـه جای دیگری ببرند و روز بعد دور از چشم مردم که اجازه نمی دادند خاک روی آن بدن سوخته و قطعه قطعه شده بریزند، به خاک بسپارند؟

آمدند گفتند تراکم جمعیت و بی تابی مردم اجازه صبر نمی دهد، هرچه زودتر باید با مردم صحبت کرد و جنازه ها راه بیفتند. عـده زیادی از مردم در اثـر فـشـار انـدوه و تراکم جمعیت و گرما، از هوش رفته اند و راه انتقال آنها را از میان مردم نمی شود شکافت، زودتر بیا.

رفتم طبقه اول روی بالکن ساختمان مجلس، مشرف بر خیابان و فضای باز مقابل درب جنوبی. به محض اینکه با مردم روبرو شدم، آنچنان ضجه مردم بلند شد که من در تمام عمرم چنان صحنه پرشور و انـدوهـبـار و هیجان انگیزی ندیده ام و شاید در آینده هم نبینم.

دست های مردم آنچنان در فضا حرکت می کرد که گوئی طوفانی سهمگین مزرعه گندم رسیده ای را بـه مـوج انداخـتـه و مثل اینکه می خواستند خودشان به دنبال فریادهای رعد گونه شان به بالا بیایند، فاصله وصف نامنظم دست ها نمی گذاشت درست صورت ها را ببینم، ولی هر صورتی را که دیدم از اشک خـیـس بـود و بیشترین جمله ای که به گوشم می خورد این بود که: هاشمی بهشتی ات کو؟ هاشمی، هاشمی بهشتی ات کو؟

ابتدا و در آن حالت جز آنکه به همراه مردم بگریم چه کاری می توانستم بکنم. ولی توجه داشتم که من برای گریه به آنجا نرفته بودم. خوب شد که مثل آنها شیون به راه نینداختم، فقط اشک ریختم و به احترامشان دست بلند کردم. یک دفـعـه دیدم نمایندگان مجلس که در بالکن با من بودند، بدتر از مردم ناراحتی می کردند و جیغ می کشیدند. از آنهـا تقاضا کردم که مثل من آهسته بگریند و دوباره به جمعیت توجه کردم.

این بار دیدم عده زیادی بدن روی دست های مردم بلند است و دست بـه دست به طرف دانشکده افسری می فرستند. اول خیال کردم که جنازه ها است، ولی زود یادم آمد که جنازه های شهیدانمان اینگونه سالم نیستند، آنها سوخته اند و خیلی هایشان قطعه قطعه یا له شده اند و علاوه آنها در تابوت ها هستند.

حدس زدم که اینها مردمی هستند که از شدت و فشار اندوه و احساسات بیهوش می شـونـد و اطرافی ها حدسم را تایید کردند و گفتند: وضع در سراسر خیـابـان امـام خمینی و خیابان های اطراف مجلس همین است و به حق نگران بودند که تلفات تراکم و فشردگی و اوج احساسات، به مراتب بیش از عدد شهدای انفجار دفتر حزب بشود.

خودم می دانستم که وظیفه سنگینی به عهده دارم و مطمئن بودم حرف های من در آن صحنه و آن لحظه سرنوشت ساز است. بی شک همه مراکز خبری دنیا و همه ناظران امور بین المللی و مخصوصاً ناظران داخلی خودمان روی حرف های آن روز من حساب باز می کردند و گذشته از همه آنها توده مردم و امت حزب الله در آن وضع احتیاج به توضیح و تحلیل و تصمیم و ارشاد و خط حرکت داشتند.

به لطف خدا من به اندازه کافی از آیات قرآنی مربوط به اُحد خط و ربط گـرفته بودم و هنوز نشئه تعلیمات قرآن کریم را با خود داشتم. ولی حیف کـه نتوانستم بیشتر دریافت هایم را منتقل کنم. نمی دانم، شاید مردم به خاطر استعداد و آمادگی خودشان بیشتر از خود مـن از همان اشاره ها و گنگ بازی هایم مطلب گرفته باشند. قرائن و آثار نشان می دهد که وجدان جمعی مردم مسلمان جلوتر از ما و بهتر از ما می فهمد و خوب تر از ما عمل می کند.

بعضی از نکات متخذ از قرآن در باره حادثه اُحد را با وضع خودمان تطبیق دادم و طبق معمول امید خودم را به آینده خوب انقلاب و بـه سرنوشـت شوم دشمان خدا و انقلاب و مردم تأکید کردم و پیش بینی وضع امروز انقلاب را و ضدانقلاب را تحلیل نمودم. بعداً دوستان و ناظران گفتند: حرف ها به جا و به موقع و لازم بوده ولی مـن خودم معترفم که حرف های من نبود، بلکه قطره ای از اقیانوس قرآن بـود و بلکه ضعف من باعث شد که خیلی از حرف های بهتر که می شد آن روز گفت، نگفته ماند.

۰
ابتدا جز آنکه به همراه مردم بگریم چه کاری می توانستم بکنم. ولی توجه داشتم که من برای گریه به آنجا نرفته بودم. خوب شد که مثل آنها شیون به راه نینداختم.x
منبع: روایت هجران، آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی، ناشر: شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی ستاد برگزاری مراسم هفتم تیر، ص ۴۲ – ۴۵

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x