صبح روز مورخه ۱۳۵۹/۶/۱۹ بالگردی داخل ستون فرود آمد، ما همـه ی زخمی ها را داخل آن گذاشتیم و آنها را به سردشت اعـزام کـردیم. بعضـی از زخمی ها وضع بد داشتند اما عمدتاً چون بـا تیر کلاشـینکف مـورد اصـابت قرار گرفته بودند، زخمشان چندان شدید نبود.
پس از اعزام زخمی هـا بقیـه ی نیروها را سازماندهی کردیم و به داخل سنگرهایشان فرستادیم. خودروهـایی که روی جاده قرار داشتند در معرض گلولـه های خمپاره دشمن قرار گرفته بودند و کسی هم شهامت نداشت آنها را تکان دهد، زیـرا ضـد انقلاب از بالای ارتفاع دیده بانی می کرد و ماشین ها را آماج گلوله های خود قرار می داد. یکی از راننده ها برای به حرکت در آوردن خودرو اقدام کرد که با اصـابت گلوله خمپاره ضدانقلاب به ماشین او به شهادت رسید.
در این روز گرسنگی و تشنگی به بچه ها خیلی فشار آورده بود و دائم طلب آب و غذا می کردند. به آنها گفتم: از خرما و انجیری که همراه دارید بخورید و همچنین یک درخـت زالزالک هم در نزدیکیمان هست می توانید از آن هم استفاده کنید.
روز پایان رسید و تاریکی همه جا را فرا گرفت، یک تـیم ۴ نفـره که بـا بالگرد آمده بودند به ما پیوستند. چون این افراد بـه مسـائل کردسـتان آشـنا نبودند و ما هم فرصت توجیه آنها را پیـدا نکـردیم، لـذا اشـتباهاتی از آنهـا سر زد که بعضی از اشتباهات بسیار ناگوار بود.
یکی از آن گروه ۴ نفری کمال آبادی در تاریکی شب، از روی ترس کاظم ثـامنی را بـه خیال ایـنکـه ضدانقلاب است به رگبار بست و او را به شهادت رساند، ثامنی از فرماندهان مخلص سپاه بود، روز قبل از شهادت مدارکش را جمع آوری کرد و گفت: دیگـر زنده نمی مانم.
وقتی روز درگیری در کنار جاده با پوتین به نماز ایستاد، کوه استواری بود که صدای تیرها را نمی شنید و با خدا سخن می گفت.
بازدیدها: ۰











