دوران مبارزه

اعلامیه زندانیان سیاسی

عفت مرعشی

یک روز در ملاقات که مشغول صحبت بودیم، احساس کردم آشیخ اکبر قصد دارد کاغذ مچاله ای را که دستش بود، به من بدهد. احساس کردم سربازی که در ملاقات ناظر ما بود، نگاهش به دست اوست. نتوانستم دستم را پیش ببرم، اما بـه مجرد اینکه سرباز روی خود را بر گرداند، سریع کاغذ را از دستش گرفتم. او در بین صحبت هایش گفت که این نامه را به آقای توکلی بینا برسان. از ایشان درخواست کن که آن را تکثیر و توزیع کند.

وقت ملاقات تمام شد و من نتوانستم از موضوع آن نامه مطلع شوم. تا به منزل رسیدم، دلهره و التهاب داشتم. کاغذ را باز و مطالعه کردم. اعلامیه ای ضد رژیم بود که همه زندانیان آن را امضاء کرده بودند؛ هم روحانی و هم مجاهد و دانشجو و بازاری. پیش خودم فکر کردم اگر آن سرباز فهمیده باشد و بیایند و از من بگیرند، خیال های خام آن را در سینه ام جا داده بودم. خدا شیطان را لعنت کند که چه افکاری به را ذهن انسان می آورد.

زمانی به منزل رسیده بودم که شب شده بود. مشغول تهیه شام بچه ها شدم. آنها هم مشغول نوشتن مشق هایشان بودند. شام که حاضر شد سفره انداختم. پس از صرف غذا و کارهای تمیز کردن و اینها، خوابم نمی برد. کسی هم نبود که با او صحبت کنم. کمی مطالعه کردم. پس از آن بافتنی بافتم و کارهای عقب افتـاده منزل را انجام دادم تا شاید خسته تر شوم و خوابم ببرد. تا چشمم گرم می شد، یاسر که بچه نا آرامی بود، بیدار می شد و گریه می کرد. مجبور بودم بلند شوم. پس از نماز، بچه ها را آماده کردم که به مدرسه بروند.

پس از رفتن آنها به آقای توکلی تلفن زدم که به منزل ما بیاید تا نامه را به ایشان بدهم. نزدیک ظهر بود که ایشان با یکی از دوستانشان آمدند. نامه را دادم و گفتم: آشیخ اکبر گفته این اعلامیه هر چه زودتر باید تکثیر و توزیع شود.

از ایشان خواستم یکی از چاپ شده ها را هم بیاورد که با خود به زندان ببرم تا آنها که اعلامیه را امضاء کرده اند، از تکثیر آن خوشحال و از نتیجه زحمات خود مطلع شوند. ایشان قبول نکرد. هر چه اصرار کردم موافقت ننمود.

می گفت: کار فوق العاده خطرناکی است، اگر خدای نخواسته، این اعلامیه، از دست شما گرفته شود، با شکنجه همه چیز را می گویید و این کار ارزش لو رفتن کارها را ندارد.

برای رژیم خیلی تعجب آور بود که با این همه مراقبت، اعلامیه ای با امضای زندانیان سیاسی مخالف در بند، در بیرون منتشر شود. حدس می زدم حتما زمانی که اعلامیه پخش شود، ملاقات ها را صبح سخت تر می کنند و تصمیم به پیدا کردن آن کسی می کنند که نامه را بیرون آورده است. مبارزین همگی انسان های جان بر کفی بودند که با تمام موانع سد راه شان، هر نوع کاری را که بر ضد رژیم بود، انجام می دادند.

گاهی در زندان موفق می شدند برخی مأمورین را همراه خود کنند. بعضی از مأمورها فطرت پاکی داشتند و آدم های خوبی بودند. آنها از همین مردم و سرباز بودند و مجبور بـه خدمت، گاهی هم البته بچه های انقلابی، خودشان را از طرق مختلف بـه زندان ها می رساندند تا رابط انقلابیون زندانی با بیرون باشند. خلاصه افراد انقلابی همه جا نیرو داشتند. از یک طرف اگر آنها می فهمیدند که چه اتفاقی افتاده و چه کسی این کار را انجام داده، دستگیر و خیلی اذیت می کردند، ولی خداوند دشمنان مبارزین را از احمق ها آفریده بود.

با اینکه خیلی احساس زرنگی می کردند، ولی سرشان کلاه می رفت و مبارزین خیلی از آنها با هوش تر و از خود گذشته تر بودند. رادیو در زندان ممنوع بود. هیچگاه تحویل نمی گرفتند، ولی من دو دستگاه رادیو را به طریقی که آنها نفهمند، به زندان بردم، یکی در قزل قلعه و یکی در عشرت آباد.

یک روز که برای ملاقات بـه زندان قزل قلعه رفتم، رادیویی را با خودم بردم، چون آشیخ اکبر تقاضای آن را کرده بود. او را برای محاکمه برده بودند و نمی دانم چطور شد که مرا برای ملاقات اجازه دادند، شاید خدا می خواست که رادیو برنگردد. به اتاق که رسیدم به من گفتند که: ایشان امروز نیست و به دادگاه رفته است.

آقای حمید بهرامی که از همشهریان ما بود، آن روز ملاقاتی داشت. به مجرد اینکه سرباز رویش را برگرداند، رادیو را به ایشان دادم، گفتم: آن را به آقای هاشمی بدهد.

خانواده های زندانیان که از اقشار مختلف جامعه بودند همه جمع می شدند. با بیشتر آنها آشنا بودم. مشغول صحبت و گفتگو می شدیم. هر کس از زندانی خود صحبت می کرد. اخبار داخل و خارج زندان را می دادند. هر زندانی که نمی آمد، سراغ او را از همدیگر می گرفتند و از وضع او مطلع می شدند.

 

منبع: پا به پای سرو، نویسنده: عفت مرعشی، به اهتمام: سید علی مرعشی، ناشر: دفتر نشر معارف انقلاب، چاپ دوم: ۱۳۹۲، ص ۱۷۸ – ۱۷۹

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x