
آقای موحدی کرمانی که من به ایشان ارادت دارم، فرد محترم و بسیار سلیم النفس و عزیزی بودند. روزی به من گفتند: فلانی ما می خواهیم امتحان رساله بگیریم، شما موافقت کن که این کار انجام شود.
گفتم: مشکلی نیست، ولی واقعاً رساله با توجه به اینکه هر کسی مقلد یک کسی است، ممکن است یک وجهه ای دیگری پیدا کند و ما یک اقلیت مذهبی هم داریم. به هر حال یک عده ای اهل تسنن هستند و عده ای ممکن است زرتشتی باشند.
گفتند: نه، به آنها کاری نداریم، ما با اینهایی که مسلمان هستند و اینها هم که اهل تسنن هستند از فقه خودشان سئوال می کنیم.
گفتم: واقعاً اگر شما فکر می کنید، این طرح یک طرح موفقی است انجام دهید، ولی من خیلی به این قضیه خوش بین نیستم.
گفت: اما من یک خواهش دارم.
گفتم: خواهشتان چیست؟
گفتند: خود شما اولین جلسه را شرکت کن.
گفتم: من؟
گفت: بله.
گفتم: آخر برای چه من، فرض کنید من به عنوان رئیس شهربانی آمدم رد شدم، شما در رابطه با رد شدن رئیس شهربانی از امتحان رساله ای که معمولاً مرسوم نیست و هر کسی هم رساله عملیه از باب تقلید بخواهد توجه کند مشخص می کند و استفاده می کند یا مراجعه مستقیم می کند که اصلاً یک بحث مشخص و فردی است. حالا من یک بار رد شدم شما با من چه برخوردی می کنید.
خندید و گفت: نه شما رد نمی شوید و آن هم راه حل دارد.
گفتم: نه، این نکته را داشته باشید، اما من به احترام حرف شما به خاطر اینکه نمی خواهم برنامه های فرهنگی و دینی شما ناتمام بماند قبول می کنم.
الحمدلله با نمره ی عالی هم قبول شدم. خیلی ها هم رد شدند، لذا کلاس گذاشتند و بعد هم طرح منسوخ شد؛ چون طرح، طرح موفقی نبود و از اولش هم اشکال داشت.