تسخیر سفارت

شورای فرماندهی سپاه روز پنجم آبان در بیمارستان قلب به عیادت آقای لاهوتی نماینده امام در سپاه رفت. شخصی آمد و یک صحبت خصوصی با آقای لاهوتی کرد و ما متوجه نشدیم که چه صحبتی شد. آقای لاهوتی به ما گفت: شما از اتاق خارج شوید چرا که آقای موسویخوئینیها میخواهد نکته مهمی را خصوصی بگوید و بعد از رفتن ایشان شما بیایید.
از داخل اتاق به راهرو بیمارستان آمدیم. آقای موسوی خوئینی ها یک ربع ماند و بیرون آمد. من تا قبل از این دیدار اصلا آقای موسویخوئینیها را ندیده بودم و تنها نام ایشان را شنیده بودم. بعد از ورود مجدد ما آقای لاهوتی برنامه آقای موسوی خوئینیها را برای تسخیر سفارت داد و از ما خواست که با آنها همکاری کنیم. حقیقتا باید بگویم که ما اصلا فکر هم نمیکردیم که چنین حرکتی بدون هماهنگی و اجازه حضرت امام قرار است انجام پذیرد، چرا که آقای لاهوتی به عنوان نماینده امام خیلی صریح و قاطع همکاری ما را جهت تسخیر سفارت خواستار شدند و ما همگی احساس کردیم که این دستور امام و حتی شورای انقلاب هم در جریان است.
به هر حال جلسه شورای فرماندهان سپاه تشکیل شد و در آنجا آقای محسن رضایی که مسوولیت اطلاعات سپاه را بر عهده داشت به عنوان رابط سپاه با دانشجویان انتخاب و ظاهرا بیشتر با آقای میردامادی مرتبط شد. به هر حال کار جلو رفت و سپاه به عنوان پشتیبان این کار قرار گرفت تا نیروی حفاظت و اقلام مورد نیاز دانشجویان را تأمین کند…
به محض اینکه سفارت تصرف شد، سپاه به حفاظت از سفارت پرداخت تا دیگران سوءاستفاده نکنند و به داخل سفارت نریزند یا اتفاقات سویی نیفتد. این موضوع از نظر تاریخی خیلی مهم است که یک چنین کار بسیار حساس و مهمی بدون شلیک یک گلوله و بدون اینکه خونی از دماغ کسی بیاید، انجام شد. آن روزی که این اتفاق افتاد من به عنوان فرمانده سپاه در دفتر کارم بودم و لحظه به لحظه با تلفن کم و بیش در جریان ماجرا قرار می گرفتم.
من هر لحظه احتمال می دادم، بگویند تیراندازی شروع شد، تعداد مجروحان و کشته شدگان این تعداد است و درخواست آمبولانس و اعزام به بیمارستان کنند. واقعا این انتطار را داشتم که خیلی هم عادی بود. بعد از حدود یک ساعت از شروع تا پایان، وقتی که گفتند: دانشجویان همه ساختمان ها را گرفتند و کارکنان سفارت را جمع کردند، واقعا آرام گرفتم و خیلی خدا را شکر کردم. بلافاصله از نخست وزیری با من تماس گرفتند.
آقای مصطفی چمران که آن زمان معاون نخست وزیر بود، با من تماس گرفت و خیلی تند و تیز و اهانت آمیز ناراحتی آقای بازرگان را انتقال داد و گله از اینکه: چرا این کار را کردید؟ مملکت را دارید بهم می زنید. شما فکر نمی کنید چه می شود؟.
من به او گفتم: شما شهربانی و ارتش را در اختیار دارید. دستور دهید که داخل سفارت بروند و دانشجویان را بیرون بریزند.
به من گفت: تو که می دانی آنها این کار را نمی کنند.
گفتم: تو می گویی آنها این کار را نمی کنند آنوقت من به پاسدارها بگویم که بیرون بیایند؟.
گفت: اصلا خودت این کار را کردی و ما می دانیم.
خلاصه برخورد خیلی تندی کرد. با عصبانیت تلفن ما قطع و تمام شد. آقای صدر حاج سیدجوادی وزیر دادگستری بلافاصله با آقای لاهوتی تماس گرفت. آقای لاهوتی تلویحا گفت: این کار را ما کردیم، شما کاری به این موضوع نداشته باشید و به شما ربطی ندارد. برای شما مشکلی پیش نمی آید و از این صحبت ها.
در واقع قریب به این مضمون که مسئله حل می شود و شما خیلی ناراحت نباشید. ولی آقای سیدجوادی گفت: خیر، حتما سفارت آمریکا باید از تصرف کنندگان تخلیه شود.
و آقای لاهوتی نیز گفت: باشد، قضیه را حل می کنم.