
وقتی در مشهد بودم، نام امام خمینی را شنیدم. ایشان آن زمان به حاج آقا روح الله معروف بودند و شهرت ایشان در میان طلاب، به خاطر جدیت در تدریس بود. هر طلبهی جوانی که در درس جدیت و کوشایی داشت، مشتاق شرکت در دروس ایشان در حوزهی قم بود.
پس از آنکه در سال ۱۳۳۷ به قم رفتم، در دروس اصول فقه امام شرکت کردم و این درسها را طی شش سالی که در قم بودم، ادامه دادم. در دروس فقه امام هم شرکت کردم، ولی در همهی سالها نه؛ چون به حلقهی درس حاج آقا مرتضی حائری پیوستم؛ و این امر نه به علت ترجیح جلسات درس آقای حائری، بلکه به سبب شلوغ نبودن آن بود.
طلاب جلسات درس حاج آقا مرتضی تعدادشان کم بود؛ زیرا با آنکه ایشان از نظر علم و فضل معروف بود، اما روش تدریس وی جذبشان نمیکرد. همان تعداد اندک همدرسهای من در حلقهی درس ایشان نیز آن درس را ترک کردند و من به تنهایی ماندم و با ایشان درس را ادامه دادم. به جز این درس، در مرحلهی درس خارج درس دیگری نبود که تنها یک طلبه در آن شرکت داشته باشد.
تا پیش از حرکت امام خمینی در سال ۱۳۴۱، هیچ گونه نشانهای از انقلابی بودن در ایشان مشاهده نمیشد. ایشان استادی جدی بود با لباسی مرتب و فوقالعاده تمیز، سر به زیر وارد جلسهی درس میشد، به هیچ یک از طلاب نگاه نمیکرد، درس خود را با جدیت میداد، به پرسشها و بحثهای طلاب با دقت و توجه تمام پاسخ میگفت، و بدون آنکه توجهی به ایجاد ارتباط با طلاب داشته باشد، به همان شکل بیرون میرفت، اما در عین حال میان طلاب ـ اعم از شاگردانش و غیر شاگردانش – محبوبیت بسیاری داشت.
اکنون که به آن روزها میاندیشم، از سکوتی که این مرد پیش از اعلام نهضت خود داشت، خیلی متعجب میشوم، اعلامیههایی که پس از آغاز نهضت صادر کرد، نشان میدهد که ایشان همچون آتش فشان خاموشی بوده که یک باره فوران کرده است. همواره گفتهام: ریاضت سکوت امام، یکی از بزرگترین ریاضتها بوده. او مصداق کامل انسان مؤمن بود.
امام خمینی با پدرم دوست بود. هرگاه قصد سفر به مشهد داشتم، برای خداحافظی نزد ایشان میرفتم و ایشان هم میخواست که سلامش را به پدرم برسانم. همچنین در بازگشت از مشهد هم نزد ایشان میرفتم و ایشان حال پدرم را جویا میشد. برای پرسش برخی مسائل هم خدمت ایشان میرفتم.
وقتی نهضت امام آغاز شد، کاملا برای پیوستن به زیر پرچم ایشان آماده بودم؛ چون همهی آنچه را که میخواستم، در این نهضت یافتم، به یاد دارم یک سال پس از نهضت امام، از یکی از کوچه های قم میگذشتم که دیدم دومین اعلامیهی امام را بر در ورودی مدرسهی حجتیه چسباندهاند
در این اعلامیه، امام اسدالله علم را بـا لحن و زبانی مورد خطاب قرار داده بود که قدرت اسلام و عزت علمای مسلمین در آن موج میزد. کلمات اعلامیه را با تمام وجود نیوشیدم و خواستم به سجده بیفتم؛ زیرا بیانگر تمامی احساسات و آرزوهایم بود، و فهمیدم امام تا آخر پای حق میایستد.
در واقـع حوزهی علمیه قم پس از رحلت آقای بروجردی احساس یتیمی میکرد. در چنین شرایطی بود که امام مانند کوهی راسخ و استوار برخاسته بود و در نهایت شجاعت و قدرت و عظمت، با قدرت حاکمهی ستمگر سخن میگفت. طبیعی بود که این موضع امام، همهی احساسات انسان آرمان خواه و آرزومند عزت اسلام و مسلمین را تحت تأثیر خود قرار دهد. به دنبال بالا گرفتن نهضت و مشارکت فعالانهام در آن، رفت و آمدم به بیت ایشان افزایش یافت.