دوران مبارزه

روحانیون سنتی

حجت الاسلام دکتر حسن روحانی

علما و روحانیونی بودند که دغدغه‌های دیگری داشتند و در فضای انقلاب و مبارزه نبودند. برای نمونه می‌توان از مرحوم آقای زیارتی، پدر حجت الاسلام سیدحمید روحانی نام برد. ایشان از علمای خوب سمنان بودند… مرحوم آقای زیارتی در سنگسر {مهدی شهر فعلی} نفوذ زیادی داشت و خودش نیز اهل زیارت، یکی از روستاهای سنگسر بود.

ایشان مریدهای فراوانی داشت و به کمک آنان به بهائی‌های سنگسر فشار می‌آورد. با ادامه‌ی مبارزه‌ی آقای زیارتی بر ضد بهائی‌ها، عده‌ای از بهائی‌ها آنجا را ترک کردند. بعضی از بهائی‌های سنگسر نیز اعتقادات خود را پنهان می‌کردند و در ظاهر خود را مسلمان معرفی می‌کردند.

حتی هژبر یزدانی نیز که به دربار مربوط بود و صاحب زر و زور بود، بر اثر فشار زیاد مجبور شد نزد آقای زیارتی برود و اظهار مسلمانی کند. مقصود اینکه مرحوم آقای زیارتی شخصیت محترم و ارزشمندی بود و در عین حال افکار و عقاید خاص خودش را داشت.

مثلاً ورود به مدرسه و دبیرستان و دانشگاه را حرام می‌دانست و از استفاده از قاشق و چنگال و بلندگو پرهیز می‌کرد و پوشیدن کت و شلوار و پیراهن یقه‌دار را نهی می‌کرد. دلیل آن هم این بود که ما نباید دنباله‌رو خارجی‌ها باشیم و تشبه به کفار داشته باشیم. کت و شلوار را لباس اهل کفر و استفاده از قاشق و چنگال را جزو آداب و رسوم غربی‌ها می‌دانست.

وی معتقد بود بچه‌ها در مدارس جدید منحرف می‌شوند و لذا نباید اجازه داد به این مدارس بروند. براساس همین نگرش، ورود روحانیون به مسائل سیاسی را هم به مصلحت و حتی شایسته‌ی روحانیت نمی‌دانست و می‌گفت: وظیفه‌ی روحانیون، منحصراً امور شرعی و دینی مردم است.

در سال ۱۳۵۳ یا ۱۳۵۴، بنده به اتفاق مرحوم آقای ادب و آقای اکرمی نزد ایشان رفتیم و در ضمن گفتگو سخن از نهضت و انقلاب به میان آوردیم و گفتیم: شما چرا در این زمینه فعالیتی نمی کنید، در حالی که امروز کار اصلی ما باید مبارزه با رژیم باشد.

مرحوم زیارتی علاوه بر اینکه با انقلاب و امام میانه‌ی چندانی نداشت، شاید قدری هم برایش سخت بود که چند طلبه‌ی جوان، ایشان را که پیرمردی بود و موقعیتی داشت، نصیحت کنند. برای همین ساکت بود و چیزی نمی‌گفت، اما آن قدر اصرار کردیم تا بالاخره ایشان وارد بحث شد. آقای زیارتی معتقد بود که روحانیت باید به فکر دین مردم باشد و در پی آن باشد که مردم، متدین و عامل به احکام شریعت باشند.

در آن جلسه، بحث‌های فراوانی شد و حتی گاهی ایشان عصبانی می‌شد، ولی به هر حال استدلال‌های ما را نپذیرفت. سال بعد بار دیگر با آقای مسیح مهاجری و مرحوم آقای ادب به منزل ایشان در شهمیرزاد سمنان رفتیم و از خادمی که درب خانه را باز کرد پرسیدم: آیا آقا تشریف دارند که خدمتشان برسیم؟

وی رفت داخل منزل و پس از چند دقیقه آمد و گفت: آقا نیستند.

پرسیدم: کی به منزل می آیند که خدمت ایشان برسیم؟

گفت: نمی‌دانم.

به هر حال موفق نشدیم با ایشان صحبت کنیم. برای سومین بار نیز در فرصت دیگری در مهدی شهر خدمت آقای زیارتی رسیدیم و این بار نیز در برابر استدلال‌ها و سخنان ما، همان حرف‌های گذشته را بیان کرد که وظیفه‌ی ما این است که به دنبال دین مردم باشیم، مردم را نمازخوان کنیم، زنان را دعوت به حجاب و عفاف کنیم و قس على هذا.

روحانی دیگری در سمنان بود به نام آقای شیخ عبدالحسین لنکرانی که چند سال قبل مرحوم شدند. وی پس از انقلاب، توسط جوانان تندرو – گرچه انقلابی – آن قدر مـورد فشار و اذیت قرار گرفت که مجبور شد به قم مهاجرت کند. وی روحانی خوش بیان، خوش ذوق و باسوادی بود، مدرس خوبی برای حوزه‌ی علمیه‌ی سمنان بود. البته با مقامات دولتی رژیم حشر و نشر داشت و در مسائل سیاسی نظرات خاص خودش را داشت.

بنده و دو سه نفر از دوستان، چند بار به منزل ایشان رفتیم و به طور خصوصی با وی درباره ی انقلاب صحبت کردیم. مرحوم آقای لنکرانی معتقد بود ما نمی‌توانیم با رژیم مبارزه کنیم و قدرت این کار را نداریم. وی بر این باور بود که امام تندروی کرده و می‌گفت: ایشان در سخنرانی مدرسه فیضیه، بر چه مبنایی به شاه گفت کاری نکن که این مردم بیرونت کنند. یک مرجع تقلید چگونه می‌تواند شاه را از کشور بیرون کند. مگر این کار شدنی است؟!

 

منبع: خاطرات دکتر حسن روحانی {انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ – ۱۳۴۱}، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول: ۱۳۸۷، ج ۱، ص ۴۲۵ – ۴۲۷

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x