استقرار نظام

سید حسن قمی

دکتر حسن غفوری فرد

یکی از علمای خراسان، آقای قمی بود که گاهی منزلشان، محل تجمع افراد ناراضی بود. اشخاصی مثل ملاکین بزرگ، که یا به درست یا به غلط، زمین‌هایشان گرفته شده بود، به منزل ایشان می‌رفتند و در آنجا تجمع و تحصن می‌کردند. ایشان هم بلافاصله دستور می‌دادند که من به خدمت ایشان بروم و توضیح بدهم.

حتی آقای طبسی به آنجا می‌آمدند و توضیح می‌دادند. به علاوه فرزند ایشان، سید محمود و همچنین دامادشان، همیشه منتظر بودند تا مشکلی پیش بیاید و این مشکل را بهانه کنند و استانداری را تضعیف نمایند. به عنوان مثال پسر جوانی در یک درگیری کُشته شده بود و قضیه این بود که گروهی در یک محله‌ی مخروبه مشغول قمار بوده‌اند، بچه‌های کمیته برای متفرق کردن آنها به محل می‌روند. یک تیری رها می‌شود و یک نفر کُشته می‌شود. مردی که تیراندازی کرده بود، خودش را معرفی کرده و بازداشت شده بود.

بعد از این ماجرا، پسر آقای قمی با من تماس گرفت و با لحن بسیار هتاکانه‌ای گفت: مگر شما عرضه ندارید استان را اداره کنید؟

در جواب به او گفتم: آقا! بالاخره یک نفر کُشته شده و قاتل هم دستگیر شده است؛ کاری که باید صورت می‌گرفته و اقدامات قانونی انجام شده و بایستی منتظر دادگاه بود.

ایشان خیلی هتاکانه و آمرانه برخورد می‌کرد و در حقیقت بیشتر به دنبال بسترسازی برای قدرت بود. یکی دو مورد شبیه این قضیه پیش آمد و طبیعتا بچه‌های انقلاب هم با ایشان رابطه‌ی خوبی نداشتند. یک دفعه ایشان برای نماز خواندن به مسجد گوهرشاد آمدند و گروهی مزاحم ایشان شدند. ایشان عملا با جوانان درگیر شده بودند.

عده‌ای را فرستادیم تا ایشان را به منزل برسانند. بعد از آن هم ایشان دیگر از خانه خارج نشدند و به مرور زمان، همان پایگاهی را که در بین بعضی از اقشار داشتند، از دست دادند. آقای قمی، شخصی بودند که پایگاه مردمی بسیار قوی‌ای داشتند و از جمله افرادی بودند که با حضرت امام دستگیر و با ایشان آزاد شده بودند. زمانی که آیت‌الله مهدوی کنی، وزیر کشور بودند، به مشهد آمدند و گفتند: می‌خواهند آقای قمی را ببینند.

گفتم: صلاح نمی‌دانم که شما به منزل وی بروید. چرا که ممکن است ایشان پرخاش کنند.

گفتند: نه، به بهرحال آقای قمی به عنوان یک فرد انقلابی و زندان رفته مطرح هستند و من باید به ملاقات ایشان بروم.

بالاخره چون آقای مهدوی وزیر کشور بودند، من تسلیم فرموده‌ی ایشان شدم. با اینکه یقین داشتم رفتن ایشان کار درستی نیست، ولی تصمیمی بود که ایشان گرفته بود. به آقای قمی اطلاع دادیم که آیت‌الله مهدوی کنی، می‌خواهند به دیدن شما بیایند. ایشان هم اجازه دادند و ما به منزل ایشان رفتیم.

آیت‌الله مهدوی‌کنی روحانی جلیل‌القدر و مبارز انقلابی، با سابقه‌ی زیاد بودند و سال‌های زیادی از عمرشان را در زندان و تبعید به سر برده بودند. بعد از رفتن به منزل آقای قمی، مشخص شد که اطرافیان به ایشان گفته بودند که اولا، در نحوه‌ی برخورد با آیت‌الله مهدوی‌کنی نباید تواضع کنید. یا اینکه شما در جلسه نباشید، ایشان اول بیایند و بعد از آن شما وارد شوید، تا ایشان جلوی پای شما بلند شوند و یا اگر شما هستید و ایشان بر شما وارد می‌شوند، به اندازه‌ی یک سانتی متر از جایتان بلند نشوید.

وقتی ما وارد اتاق شدیم آیت‌الله مهدوی‌کنی سلام کردند، آقای قمی حتی یک تکان نخوردند؛ یعنی قبلا تصمیم گرفته بودند همین‌طور روی زمین بنشینند و کوچکترین حرکتی که نشان دهنده‌ی احترام ایشان باشد، انجام ندادند. در صورتی که آیت‌الله مهدوی‌کنی در جایگاه وزیر کشور و به عنوان یک روحانی مبارز، به دیدن ایشان رفته بودند. در تمام دنیا به فردی که صاحب این خصوصیات باشد، احترام می‌گذارند. لذا از این جهت هم احترام ایشان واجب بود. ولی برخورد آقای قمی با ایشان به این صورت بود.

آقای مهدوی کنی به ایشان سلام کردند و حال ایشان را پرسیدند. به محض اینکه آقای مهدوی‌کنی به ایشان گفتند: حال حضرتعالی خوب است؟ آقای قمی به مدت نیم ساعت با حالت عصبانیت و درشتی شروع کردند به تمام اصول انقلاب اهانت کردند و اینکه چه اوضاعی است که شما درست کرده‌اید؟ کارهایی که شما انجام داده‌اید، آن رژیم نمی‌کرد.

آن موقع سال ۵۹ بود و آقای قمی قسم خورد و گفت: والله، این جنایتی که شما در این دو ساله، مرتکب شده‌اید، آن رژیم در سال ۵۷ نکرد!

تا این حد، با انقلاب و نظام مخالف بودند که نسبت به دستاوردهای نظام و تمام شخصیت‌های نظام توهین و هتاکی زیادی کردند. بعد از اینکه صحبت‌های ایشان تمام شد، آقای مهدوی‌کنی به ایشان گفتند: فرمایش دیگری ندارید؟

گفتند: نه.

و از منزلشان بیرون آمدیم. در تمام مدتی که منزلشان بودیم، آقای مهدوی‌کنی، حتی ده ثانیه هم صحبت نکردند، در حالی که آقای قمی تقریبا نیم ساعت هتاکی کردند. بعد از این ماجرا، خدمت امام رفتم و گزارش ماوقع را دادم و از ایشان درخواست کردم اگر راه حلی هست مشخص کنند؛ ولی متأسفانه راهی برای جذب ایشان وجود نداشت. این حادثه برای ما، بسیار دردناک بود.

بالاخره ایشان روحانی و فرزند یکی از مراجع بودند. ایشان سید و فرزند پیامبر و یک مبارز انقلابی بودند. من سعی زیادی کردم که اگر ایشان جذب انقلاب نمی‌شوند، حداقل مخالفت علنی نکنند. در مقابل ایشان، پسر و دامادش، بسیار تواضع کردم و صبر و حوصله‌ی زیادی به خرج دادم. تا آنجا که توانستم، تمام تندخویی‌های ایشان و بستگانشان را تحمل کردم و حتی دستوراتی را که می‌دادند، تا حد ممکن انجام می‌دادم تا شاید اگر اینها با انقلاب موافق نیستند، حداقل موضع مخالفی نگیرند. بالاخره به این نتیجه رسیدم که متأسفانه این کار عملی نیست و حداقل از دست من کاری بر نمی‌آید. متأسفانه ایشان از انقلاب و نظام و مردم کلا بریدند و هم برای خودشان و هم برای نظام مشکل آفریدند.

 

اشاره: دکتر حسن غفوری فرد از آذر سال ۱۳۵۸ تا تاریخ ۷ مرداد ۱۳۶۰ استاندار خراسان بود.
منبع: خاطرات دکتر حسن غفوری‌ فرد، تدوین: طاهر خدارحمی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول : ۱۳۸۷، ص ۲۲۲ – ۲۲۶

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x