شیخ علی تهرانی

متأسفانه منزل ایشان محل تجمع افراد ناراضی از انقلاب و حتی افراد کاملا ضدانقلاب و ضد دین بود، و پیشتر محل رفت و آمد مائوئیستها شده و متأسفانه به پایگاهی برای این افراد مبدل گشته بود. به خاطر دارم که آقای بهزاد نبوی یک دفعه به مشهد آمدند و گفتند: میخواهند به منزل میرزا جواد تهرانی بروند و ایشان را ببینند.
ایشان تازه از جبهه برگشته بود. به یکی از بچههای حزب الله مشهد گفتم: ایشان را به منزل آقا میرزا جواد تهرانی ببر. آقای بهزاد نبوی میگفت: این شخص به جای اینکه مرا به منزل میرزا جواد تهرانی ببرد، اشتباهی به خانهی شیخ علی تهرانی برد. در زدیم و داخل حیاط شدیم. از پشت شیشه، افرادی را که در اتاق نشسته بودند را میدیدم. از ظواهر و قیافههای آنها، کاملاً مشخص بود، که از مخالفین انقلاب، به خصوص از گروههای چپ – کمونیستها و مائوئیستها – بودند، که از منزل ایشان، به عنوان پایگاهی علیه انقلاب استفاده میکردند. هنگامی که شیخ علی تهرانی از اتاق بیرون آمدند، با هتاکی ما را از منزلشان بیرون کردند.
ما هر کاری کردیم تا شیخ علی تهرانی با انقلاب سازگاری پیدا کند، نشد شخصاً خیلی سعی کردم که ایشان را حفظ بکنم، متأسفانه ممکن نشد. موقع انتخابات بود که ایشان آمد و اعتراضات تندى علیه انتخابات کرد. برای اینکه مقداری از ایشان دلجویی بشود، به ایشان گفتم: خود شما مسئول نظارت بر انتخابات باشید.
جای دیگری هم راهپیمایی بود. ایشان آمد و اعتراض داشت. گفتم: تریبون در اختیار شماست. هرچه میخواهیـد، بفرمایید بگویید و شما سخنران اصـلی باشید.
چندین بار این کارها را کردم تا شاید ایشان جذب انقلاب بشوند. زمانی که اولین مجلس شورای اسلامی افتتاح میشـد، آیتالله مهدویکنی، وزیر کشور بود. ایشان با من تماس گرفتند و گفتند: چند نفر از علمای مشهد از جمله آقای طبسی و آقای هاشمینژاد و چند نفر دیگر را برای شرکت در مراسم افتتاح دعوت کنید.
من از ایشان خواهش کردم که اجازه دهند آقای شیخ علی تهرانی را هم دعوت کنیم. بدین منظور که یک دلجویی از ایشان شده باشد و شاید بدین ترتیب بتوان او را جذب کرد. ایشان اجازه دادند. خودم، شخصا به ایشان زنگ زدم. ایشان با یک لحن عجیبی گفت: شما کی هستی؟
گفتم: من استاندار هستم و برای شما پیغامی دارم.
گفت: من با استاندار کار ندارم.
گفتم: من از طرف آیت الله مهدویکنی برای شما پیامی دارم.
گفت: به مهدویکنی بگویید، من پیامش را قبول ندارم و من مخالفم.
باز فکر کردم، اگر اصل پیام را بگویم، شاید ایشان کوتاه بیاید، گفتم: به هر حال ایشان خواهش کردند که شما در مراسم افتتاح اولین دورهی مجلس شورای اسلامی شرکت کنید.
گفت: من این مجلس را قبول ندارم و شرکت هم نمیکنم.
بعدا ایشان یک اعلامیه داده بود و گفته بود اینها ما را دعوت کردند، ولی من به آنها گفتم من نه این مجلس را قبول دارم و نه این حکومت را. در هر حال هر قدر که من سعی کردم ایشان را جذب کنم، متأسفانه ممکن نشد.