
استاد شهید روزی مرا خواست و گفت: برادر، آقای دوانی! رفقا سبک فکر خاص خود را دارند. نمیدانم و معلوم نیست کار این نهضت به کجا بکشد. آقای خمینی در نجف اشرف سخت تحت نظر است. ماندن ما در تهران بیهوده است. فکری کردهام و میخواهم آن را با شما در میان بگذارم. همه چیز علاج دارد غیر از حوزه که باید فکری برای آن کرد. فکرش را کردهام و آن این است که برویم قم دست به یک نوع تحول در خودمان بزنیم تا موجب تغییرات تدریجی در روش تدریس و ساختن طلاب مجهز به علوم اسلامی هماهنگ با نیاز عصر و زمان گردد. شما هم باید بیایید.
تعجب کردم و گفتم: آقای مطهری! من از قم به تهران آمدهام، حالا برگردم قم؟
گفت: بله، میخواهم در قم راجع به اقتصاد اسلامی شاگردانی تربیت کنم و امروز نیاز مبرمی به آنهاست، زیرا مکتبهای مادی و کمونیستی، جوانها را گمراه کردهاند و آنها را از منطق اسلام دور نگاه داشتهاند. شما هم بیایید با هم کار کنیم. شما در تاریخ اسلام و رجال و تراجم و شرح حال بزرگان مثل همین مفاخر اسلام که سالها در بارهشان مطالعه کرده و مقاله و کتابها نوشتهای، برای شاگردانی که در اختیارت میگذاریم تدریس و کار کن، و من در مکاتب فلسفهی جدید و اقتصاد اسلامی که این روزها مسئلهی روز است و همه از آن صحبت میکنند. از این راه میتوانیم شاگردانی پرورش دهیم و آثاری به وجود آوریم که بتوانند در این رشتهها ماهر شوند و مقاله و کتاب بنویسند؛ یعنی آنچه داریم به دیگران منتقل کنیم. من فکرش را کردهام، راه این است. در اوضاع و شرایط امروز از من و شما این گونه انتظارهاست و این کارها برمیآید نه کارهای دیگر. آقای مفتح و باهنر هفتهی گذشته رفتهاند کرج در باغی اجتماع کردهاند. عدهای جمع شدهاند نام خود را «ساده زیان» گذاشتهاند، یعنی ما با سادگی زندگی میکنیم. در آن باغ آقای مفتح نماز جماعت خوانده و آقای باهنر منبر رفته. صحبت هم این بوده که باید برای جلوگیری از آنها که اعتراض میکنند، ساده زندگی کنیم. مثل همین امروز که ناهار ما در این باغ نان و آبگوشت است تا دیگر به ما ایراد نگیرند که رفاهطلبی از اسلام نیست.
بعد استاد شهید گفت: میخواهیم خود را گول بزنیم؟! آنها که در باغ بودهاند، اغلب کار و بارشان خوب است و خانه و زندگی عالی دارند. حالا در برابر سیل اعتراضها همین که نان و آبگوشت خوردند و نام خود را «ساده زیان» گذاشتند، کار درست میشود؟! میخواهیم خودمان را گول بزنیم؟! باید فکر اساسی کرد، پیریزی اصولی کنیم، دست به تحول بزنیم، آن هم باید از حوزه شروع شود. جای آن هم قم است. هیچ کمکی به اسلام و نمایش عظمت و قدرت اسلام از این بهتر نیست که مجهز به اسلحهی روز یعنی منطق علمی و بازسازی مبانی علمی شویم، چیزی که جایش خالی است.
میگفت: تا وضع حوزه و دروس حوزه و راه و روش روحانیت این است که حالا هست، کار نهضت ما به جایی نمیرسد، و اگر هم به جایی رسید چون اساس، محکم نیست، فرو میریزد و مانند نهضت سیدجمال الدین و نهضت تنباکو و نهضت مشروطه شعلهای است که خاموش میشود. باید پیریزی اساسی هماهنگ با مقتضیات زمان نمود. دشمنان اسلام از این بیم دارند، نه شعار دادن و سر و صدا راه انداختن که موجی است دیر یا زود تمام میشود و بعد آرام میگیرد.
گفتم: آقای مطهری! بسیار خوب، این کار بودجه لازم دارد، و من در این فکرم که خانه و زندگیام را چه کنم؟
استاد شهید گفت: خانهات را بگذار برای بچهها. به عدهای گفتهام و از آنها برای این کار، تأمین مالی گرفتهام.
چند روز پس از فکر زیاد قبول کردم. بنا شد خبر با ایشان باشد، ولی مدتی بعد حاج آقا مصطفی خمینی فرزند دانشمند امام خمینی به طرز مرموزی در نجف اشرف درگذشت و استاد در برگزاری مراسم چهلم ایشان در تهران نقش اساسی داشت. به دنبال آن، حادثهی ۱۸ دی قم روی داد و انقلاب اسلامی اوج گرفت، تا اینکه امام خمینی به پاریس رفت و پیروزمندانه به کشور بازگشت و جمهوری اسلامی را تشکیل داد و استاد شهید در رأس بیشتر مسائل مربوط به انقلاب قرار گرفت.