
زمانی که برای بار دوم وارد سازمان انرژی اتمی شدم، دو مسیر پیش رو داشتیم. مسیر گفتگوی ۱ + ۵ مسیر اول و مذاکره مستقیم با آمریکا مسیر دوم بود که از دولت قبـل {دولت دهم} شروع شده بود؛ یعنی دولت جدید که آمد، هر دو مسیر را جلو برد.
قبلا مسیر ۱ + ۵ با آقای دکتر جلیلی دبیر شورای عالی امنیت ملی و مسئولیت مسیر شماره دو با وزیـر امور خارجه یعنی من بود، که البته وزیر امور خارجه خودش در مذاکرات شرکت نمیکرد و معاونش شرکت میکرد.
کار خوبی که در دولت جناب آقای دکتر روحانی انجام شد این بود که هر دو مسئولیت را به دکتر ظریف وزیر امور خارجه دادند. فرآیندی در دولت شروع شده بود و بحث هستهای هم یکی از اولویتهای دولت قرار گرفت. طبیعتا من هم بـه عنوان مسئول سازمان انرژی اتمی برای این که کار سریع تر پیش برود بایستی تمهیدات لازم را فراهم میکردم.
در این چارچوب با آقای آمانو دیدار کردم و به ایشان گفتم: چه مسائل جزئی و دست و پا گیری باقی مانده است که آنها را سریعا حل و فصل کنیم؟ یک باره بگویید چنـد سؤال یا ابهام دارید تا مرتفع کنیم.
او پاسخ داد: ما حدود ۱۸ یا ۱۹ سؤال کوچک داریم که بـاید بـه نحوى حل و فصـل شود.
همه موارد را مکتوب کردیم و گفتم: ما این موارد را با شما پیش میبریم که دیگر چیزی باقی نماند. یک مورد تحت عنوان مطالعات ادعایی یا PMD است که آن را هـم بعدا جداگانه حل و فصل میکنیم.
این مسائل ریز در حقیقت مقدمات حل همان PMD بود و ما بنا را بر جمع و جور کردن آنها گذاشتیم. بر این اساس، در همان اوایل کار، یک تفاهم نامه میان سازمان انرژی اتمی و آژانس بینالمللی انرژی اتمی امضا کردیم. امضای این یادداشت تفاهم خیلی مفید بود و فضا را برای پیشبرد دیگر امور و رفع مشکلات میان دو طرف آماده کرد.
حضور مستقیم من در مذاکرات هستهای مصداق این روایت گویاست که العبد یدبر والله یقدر. در قسمت فنی که وظیفه سازمان بود، به دوستان مذاکره کننده کمک میکردیم، ولی اینطور نبود که مستقیما در مذاکرات باشم. به سبب این که مذاکرات حول محور هستهای بود، قبل از این کـه من بـه صورت مستقیم وارد مذاکرات شوم ، در حاشیه به عنوان مسئول سازمان انرژی اتمی کشور و تا جایی که در وسعم بود به تیم مذاکره کننده کمک میکردم.
این مذاکرات عمدتا در سطح سیاسی انجام میشـد امـا ابعاد حقوقی و فنی آن نیز از اهمیت خاصی برخوردار شده بود و تا زمانی که این ابعاد حقوقی و فنی حـل نمیشـد، مذاکرات سیاسی به پیش نمیرفت و عملا بستر لازم برای پیشرفت مذاکرات سیاسی آماده نمی شد؛ بنابراین بستر این مذاکرات، مسائل حقوقی و فنی بود، که مذاکرات سیاسی باید بر مبنای آن انجام میشد در ابتدا کـه جناب آقای دکتر روحانی گروه مذاکره کننده را تشکیل دادند، مـن مستقیم مذاکره کننده نبودم، ولی جـزء افرادی بودم که از طرف سازمان با گروه مذاکره کننده همکاری میکردم.
برای انجام این همکاری، کارشناسائی از سازمان به گروه مذاکره کننده معرفی شده بودند. همچنین کارگروهی تحت عنوان کمیته راهبردی هم در سطح مقامات عالی تشکیل شده بود که بنابر توصیهی آقای دکتر روحانی و تأیید مقام معظم رهبری نقش هدایـتگری گـروه مذاکره کننده را بر عهده داشت.
به هر حال، توصیههای لازم را به کارشناسان سازمان کرده بودم تا دست وزارت امور خارجـه باز و راه از نظر فنی همـوار باشد، این مذاکرات در دولت یازدهم یک سال و نیم پیش رفت، تقریبا ۱۳۹۳ بود که وزیر محترم امور خارجه پس از بازگشت از مونیخ در جلسهای با حضور مقامات عالی رتبه نظام، گزارش دادند که با بن بست جدی در مذاکرات مواجه شدهایم و نمیتوانیم پیش برویم و در این شرایط من هیچ کاری نمیتوانم بکنم.
حضرت آقا هم از نتیجه آخرین مذاکرات ناراضی بودند و گفته بودند که ما پیشنهاد آمریکاییها را در مورد چیدمان سانتریفیوژها قبول نداریم و این پیشنهاد باید رد شود. برای این که شیوه جدید به طور کلی یک شیوه غیرمنطقی و غیراصولی بود و فقـط بـرای گیر انداختن ما طراحی شده بود.
به هر حال، بعـد از مذاکرات مونیخ دکتر ظریف در جلسه کمیته راهبردی در خصوص مذاکرات هستهای از کلمه «بن بست» استفاده کرد و گفت: به بن بست رسیدهایم و دیگر نمیشود کاری کرد. به دنبال این گزارش، دکتر علی لاریجانی، رئیس محترم مجلس پیشنهاد پیوستن من را به مذاکرات طرح و دکتر ولایتی نیز این پیشنهاد را تأیید کردند. اولیـن بـار کـه بـه کمیته راهبردی دعـوت شـده بـودم، از ایـن گزارش و پیشنهادها متحیر و متعجب شدم و پیش خودم میگفتم که چه کاری از دسـت مـن بر میآید؟
من چه میتوانم بگویم و چـه میتوانم بکنم در حالی که دکتر ظریف نهایت تلاش خود را به کار گرفته و با اخلاص، صداقت، جدیت و توانمندی کار کرده است؟ در واقع این موضوع برای من غافلگیرکننده بود، ولی از آن جایی که ما به هر حال، اگر مقبول درگاه الهی باشد، هدفمان خدمـت اسـت.
گفتم که: مهلت میخواهم فکر کنم.
بعد از کمی فکر کردن، در جلسه چند پیشنهاد طـرح کـردم. فکر کردم احتمال دارد این پیشنهادها محقق نشود و بدین ترتیب از این ماموریت ناممکن رهایی پیدا کنم.
گفتم: با سه شرط حاضـر مذاکرات حضور پیدا کنم. اول این که مصلحت نیست به عنوان معاون رئیس جمهور با کارشناسان آمریکایی بنشینم و صحبت کنم، این کار را در شأن نظام جمهوری اسلامی ایران نمیدانم چـون آنهـا تصـور میکنند که ایرانیها به هر شرط و روشی تن می دهند.
لذا گفتم: من به شرطی می روم که همتای من یعنی وزیر انرژی آمریکا نیز بیاید.
پیشنهاد دوم ایـن بـود کـه اسـتعفا دهـم و بـه عنـوان مشـاور فنی آقای دکتر ظریف با کارشناسان فنی آمریکایی مذاکره کنم و پیشنهاد سوم من این بود که کارشناسان فنی آنها به ایران بیایند و اینجا با آنها مذاکره کنم.
دوستان گفتند: پیشنهادهای معقولی است ولی ممکن است پیشنهاد اول عملی نشود.
چون فرصت کوتاه بود و بنا بود ۴۸ ساعت بعد جلسه بعدی مذاکره برگزار شود. قرار شد با طرف آمریکایی تماس گرفته شود تا امکان حضـور وزیـر انـرژی آمریکا را جویا شوند. آقای دکتر عراقچی مأمـور شـد کـه با همتای خود، خانـم شـرمن، تماس بگیرد و پیشنهاد مـرا این گونه طـرح کـنـد کـه قـرار است آقای صالحی در مذاکرات شرکت کند ولی شرط آمدنش این اساس است که همتای ایشان؛ یعنی آقای مونیز، نیز در این فرآینـد شرکت کند. آیا شما آمادگی دارید که آقای مونیز را بفرستید؟
آمریکایی ها بعد از مدت کوتاهی جواب مثبت دادند. گفتند که آقای مونیز، وزیر انرژی آمریکا، در مذاکرات شرکت میکند. این گونه بـود کـه مـن بـه جمع مذاکره کنندگان وارد شدم.