
یادم نیست که محمد بروجردی در همان جلسه گفت که فرقان مسئولیت ترور آقای مطهری را پذیرفته یا روز بعد گفت. اینکه آنها آقای مطهری را ترور کردند و بعد هم مسئولیت آن را پذیرفتند، ما را در وضعیت عجیب و غریبی قرار داد!
متوجه شدیم که اولا آقای مطهری چه هوشیاری عجیبی داشت که در مورد این گروه آن قدر حساس بود و ثانیاً چه وظیفه سنگینی به عهده ما قرار گرفته است، چون ما یکی دو سالی با فرقان ارتباط داشتیم و آقای مطهری را هم خوب می شناختیم و وظیفه ایجاب می کرد که اگر کاری در تعقیب قاتلین ایشان از دستمان بر می آید، انجام بدهیم.
چند هفته ای گذشت و یکی از دوستان ما به نام آقای دکتر شریعت که تازه سربازی اش را تمام کرده بود، یک روز سراسیمه به منزل ما آمد و گفت: یکی از اعضای گروه فرقان که در سربازی با من بوده، از من خواسته که با آنها همکاری کنم. چه باید بکنم؟
با دوستان مشورتی کردم و مؤکداً گفتم که برو و با آنها ارتباط بگیر! او هم این کار را کرد و به آنها اعلام آمادگی کرد. بعد به او گفتیم: به آنها بگوید که اگر جا و منزل می خواهند می توانیم برایشان فراهم کنیم.
آنها هم نیازمند خانه بودند و ما آمدیم و پشت مدرسه رفاه برایشان خانه ای را اجاره کردیم. در یک طبقه آنها را و در طبقه دیگر یک زوج از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را که تازه ازدواج کرده بودند، نشاندیم. بعد میکروفونی را در خانه آنها جاسازی کردیم و برای تلفنشان هم شنود گذاشتیم…
به هر حال ما این خانه را برای فرقانی ها گرفتیم و سرنخ هائی را هم پیدا کردیم، سپس موضوع را در شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب مطرح کردیم و پرسیدیم که آیا سازمان اساساًَ می خواهد روی این برنامه وقت بگذارد یا نه؟ تصویب شد که وقت بگذاریم و آقای دکتر داروسازی را که شاید نخواهند نامشان را ذکر کنم، مسئول کمیته پیگیری فرقان کردیم.
دوستان گفتند که برای این کار حداقل به پنج پیکان و بیسیم نیاز دارند. ما دو سه تا موتور داشتیم و کارهایمان را با آنها انجام می دادیم. احساس کردیم این کفایت نمی کند. من وقت ملاقاتی را از آقای هاشمی رفسنجانی که آن موقع وزیر کشور بود، گرفتم و رفتم و مسئله را به ایشان گفتم.
ایشان از یک ماه قبل، یعنی از موقعی که ترورش کرده بودند در جریان کارهای ما بود. خاطرم هست بعد از ترور آقای هاشمی ما به یکی دو نفر مشکوک شده بودیم که ممکن است در این ترورها دست داشته باشند، آنها را دعوت کردیم که به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بیایند. دختران آقای هاشمی را هم دعوت کردیم که بیایند و آنها را ببینند که آیا همان هایی هستند که به منزل ایشان آمده بودند تا ترورش کنند یا نه!
به هر حال آقای هاشمی در جریان این فعالیت ها بود. وقتی مطلب را گفتم، ۲۴ ساعت هم طول نکشید و فردای آن روز پنج ماشین پیکان را جلوی سازمان به ما تحویل دادند. با تحویل ماشین ها و بیسیم ها کار ما سرعت پیدا کرد. یادم نیست چند ماه طول کشید، ولی مجبور شدیم به زنجان، اراک و چند شهر دیگری که اینها رفته بودند، برویم. متاسفانه دو تا شهید هم دادیم….
ما حتی می توانستیم زودتر اقدام به دستگیری فرقانی ها کنیم که آقای مفتح هم شهید نشود، ولی به ما گفتند که اگر حالا اقدام کنید، اینها ریشه کن نخواهند شد. اجازه بدهید تعقیب و مراقبت ها به صورت کامل انجام شود و لذا کار ادامه پیدا کرد و زمان موعود فرا رسید.
ما خودمان امکان اجرا و عمل نداشتیم و مجبور شدیم از نیروی سپاه کمک بگیریم. در این مرحله، گروه آقای حمید نقاشیان وارد عمل و عملیات های فوری در چند جا انجام شد و همه آنها دستگیر شدند و می شود گفت که این غده سرطانی به کلی ریشه کن شد.