
در اواخر زمستان سال ۵۳، ایرج دستور تهیه هفت متر چادر مشکی را از طرف سازمان به ما ابلاغ کرد. برای ما جای سئوال بود که چادر برای چه؟ و چرا هفت متر؟ چادرها معمولاً یک قواره ی شش متری خریداری می شدند. به هر حال به سختی ما چادری در این اندازه برای آنها تهیه کردیم.
چند روز بعد اعلامیه ای برای چاپ و تکثیر به ما دادند. در اعلامیه شماره ۲۱ به شرح ترور انقلابی سرتیپ زندی پور پرداخته شده بود. ترور توسط شهید مرتضی صمدیه لباف و چند نفر دیگر از اعضای سازمان طراحی شده و صورت گرفته بود. صمدیه قد بلندی داشت و در یافتیم کـه چادر هفت متری برای استفاده در جریان ترور بوده است.
نکته ای در این اعلامیه توجه مرا به خود جلب کرد و آن کوچک شدن آیه «فضل الله المجاهدین على القاعدین اجراً عظیماً» بر بالای آرم سازمان بود. ابتدا کمی شک کرده و به فکر فرو رفتم و اما بعد حمل بر صحت کرده و برای خود توجیه کردم که شاید از نظر هنری و گرافیکی و فنی، این ترتیب و شکل زیبنده تر و نافذتر است.
در نیمه اردیبهشت ماه سال بعد {۵۴}، خبر شهادت مجید شریف واقفی را شنیدم. ما او را به عنوان یک رهبر انقلابی مسلمان می شناختیم و نسبت به او بسیار احترام و علاقه داشتیم. از خبر فقدانش بسیار متأثر شدیم. مرگ او و خبرهایی که در این زمینه می رسید، بسیار ضد و نقیض بود و شک هر شنونده ای را بر می انگیخت.
احساس می کردم که حوادث ناگواری در شرف وقوع است. مرگ مجید این احساس و ابهامات را نسبت به فضای موجود دو چندان کرد. در آخرین روز اردیبهشت ماه، وحید افراخته و محسن خاموشی – دو تن از اعضای سازمان مجاهدین خلق – دست به ترور دو مستشار آمریکایی زدند.
ایرج، بی فوت وقت، اطلاعیه سیاسی – نظامی شماره ۲۲ مربوط به این عملیات ترور را برای تکثیر نزد ما آورد. به محض رؤیت اطلاعیه جا خوردم. آیه قرآن از بالای آرم سازمان حذف شده بود. آنچه را که می دیدم باور نمی کردم. عرق سردی بر پیشانیم نشست.
دقایق زیادی را گیج و منگ در سکوت سر کردم. بقیه افراد گروه نیز در تحیر و تعجب بودند. پس از بحث و مشورت به این نتیجه ما رسیدیم که آنها فراموش کرده اند آیه را در آرم سازمان لحاظ کنند، پس ما هم آن را تکثیر نمی کنیم. صبح روز بعد، سر قرار رفتم. ایرج اعلامیه های تکثیر شده را خواست.
به او گفتم که: نزدیم.
با عصبانیت پرسید: چرا؟
گفتم: به خاطر اینکه فراموش کرده اید آیه را در آرم بیاورید.
قیافه او درهم شد و داد زد: به شما ارتباطی ندارد، شما باید فقط دستور را اجرا می کردید! شما حق اظهار و اعمال نظر نداشتید…
قرص و محکم گفتم: نه! ما بدون آیه آن را تکثیر نخواهیم کرد و هیچ کار دیگری هم نخواهیم کرد و اصلا بودن ما در سازمان به خاطر همین آیه است.
او که سرسختی و اصرار مرا دید، موضع خود را نرم کرد و گفت: شاپور! شما باید فقط دستور را اجرا می کردید. حتما دلیلی داشته است که آیه را نزده اند!
گفتم: چه دلیلی؟
او با زیرکی و از روی فریب گفت: شاپور! این اطلاعیه برای ترور مستشاران آمریکایی است و چون ما قصد داریم آن را به داخل سفارت خانه های کشورهای بیگانه و کافر بیندازیم، درست نبود که آیه زیر دست و پای آنها ریخته شود و اجنبی پا روی آیه بگذارد!
توجیه ایرج مرا متقاعد کرد، ولی هنوز در دل نسبت به آن شک داشتم. از آنجا آمدم و فریب ایرج را برای بقیه افراد تیم توضیح دادم. آنها هم توجیه او را پذیرفتند و شروع به تکثیر اطلاعیه کردیم.
در روزهای آینده ابرهای ابهام کنار رفت و همه چیز روشن شد. ثابت شد که آنچه من در دل به آن شک داشتم، چیزی جز یک واقعیت تلخ نبود. تمام این تغییرات و حرکت ها زمینه ای برای بروز یک توطئه و هدف شوم و آغاز یک انحراف بزرگ و الحاد بود.