دفاع مقدس
-
عباس دست طلا
آمبولانسی را آورند که سقفش از بین رفته و بدنهاش آبکش شده. می گویند: این آمبوالنس باید برود مجروح و…
بیشتر بخوانید » -
پانسمان فشاری مجروحان
همه آسیب دیده بودند و خونریزی داشتند. مهمترین کار ما این بود که شریان خونریزی دهنده اصلی را ببندیم، جراحت…
بیشتر بخوانید » -
فقط به عشق امام
وسط خواندن حمد، امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن، یک دفعه دیدم آن پنج نفر شروع کردند به خاراندن…
بیشتر بخوانید » -
مجید بربری
آقامجید هفت روز در سوریه بود و هشتمین روز به شهادت رسید. نحوهی شهادت آقامجید هم اینگونه بود که چهار…
بیشتر بخوانید » -
تیر مستقیم
نیروهای دشمن تا نزدیکیهای اهواز جلو آمده بودند. شهرهای دیگر مثل شوش و دزفول و اندیمشک هم زیر آتش توپخانه…
بیشتر بخوانید » -
فتح خرمشهر
به مجلس رفتم و دیدم خبر شروع عملیات برای آزادسازی خرمشهر در فضای مجلس پیچیده و همه خوشحال هستند. هنگام…
بیشتر بخوانید » -
ابوالفضل علمدار، خمینی را نگهدار
با رسیدن به حرم، دیگر کسی جلودار بچه ها نبود. در حرم حضرت ابوالفضل، یک فریاد، شاخه سبز درخت قلب…
بیشتر بخوانید » -
تاثیر پیام امام
در باب تأثیر روحی آن پیام فقط می توانم بگویم اگر در همان لحظه دستور داده می شد همه بچه…
بیشتر بخوانید » -
پیشمرگان کُرد
شبلی برای من مانند شهیدان باکری، خرازی و حاج همت عزیز و دوست داشتنی است. آن مردان بزرگ در سخت…
بیشتر بخوانید » -
ای ماه بابایم را ندیدی؟
ای ماه زیبا بابایم را ندیدی در راه؟ در حالی که تفنگی بر دوش داشت و به شکار می رفت.
بیشتر بخوانید » -
شهادت حسن
حسن باقری و مجید بقایی به شناسایی میروند و کنار هم شهید میشوند. ما در محضر حضرت امام بودیم که…
بیشتر بخوانید » -
نوروز در جبهه
برای بازدید جبهه ها و گذراندن ایام نوروز با رزمندگان و بررسی راه های فعال کردن جبهه ها و اطلاع…
بیشتر بخوانید » -
شهید خشک شده
خودش را با تمام هیکل روی جنازه انداخت و زانوی او را شکست. صدای شکستن استخوان به آسمان بلند شد.…
بیشتر بخوانید » -
انتخاب محسن
مرحوم حاج احمد آقا گفت: حق با کلاهدوز است. من هم با محسن موافقم، تو تلاش کن یک رای دیگر…
بیشتر بخوانید » -
اولین موشک
به مسئول دفترش گفت: به فرمانده گروه موشکی بگویید یک گروه از بچه ها را معرفی کنند که ده تا…
بیشتر بخوانید » -
ما در دو جبهه می جنگیدیم.
نیروهای اعزامی از سپاه تهران، بعضاً بچه های بی منطق، خشن و بد برخوردی بودند و پوشششان، شبیه الگوهای نخ…
بیشتر بخوانید » -
دادگاه نظامی
حضرت آیت الله خامنه ای سه ماه بعد از اینکه ما در منطقه مستقر شدیم من را خواستند و مقداری…
بیشتر بخوانید » -
شاسی را کشیدم.
قبل از شلیک گفتم بچه ها دعای توسل بخوانیم. دعای توسل را خواندیم و دعا کردیم و به خدا گفتیم:…
بیشتر بخوانید » -
آبی بر روی آتش شایعات
هیئتی از دولت موقت با بعضی احزاب کُرد در حال مذاکره بود. در پی این مذاکره شایعاتی مطرح شد که…
بیشتر بخوانید » -
حقیقت یک شایعه
بعد از چندی خبر شدم که همین برگ را با هدفی توطئه آمیز، به عنوان مدرکی برای خروج ارز، سندسازی…
بیشتر بخوانید » -
این آب شفاست.
گفت: اين آب شفاست و ديگر تا آخر عمرت نه چنين شبهایی و نه چنين بچههایی و نه چنين حالات…
بیشتر بخوانید » -
اعتنا نکنید.
امام گفتند: اعتنا نکنید؛ ما می توانیم! به دوستان گفتم: امام می گویند می توانید. آن هواپیماها، به همّت شما…
بیشتر بخوانید » -
دیدار با صدام
ما دو سه نفر برای مذاکره رفتیم، در کنار صدام رده های بالای حکومت نشسته بودند. دو نفر گارد مسلح…
بیشتر بخوانید » -
نانوای عارف
گفتند: پیرمردی آمده در خط و از خاکریز بالا می رود و در کنار کارون وضو می گیرد، بدون سینه…
بیشتر بخوانید » -
در بستان
به محل انفجار مینهای عراقی که منجر به شهادت هفتاد پاسدار شده بود، رفتم این منطقه از اوایل جنگی تا…
بیشتر بخوانید » -
داستان تویوتا
بعد از شروع جنگ، تویوتاها را در جبههها توزیع کردیم، به همه درد خورد و شد وسیله سازمانی ما. روی…
بیشتر بخوانید » -
میانجیگران صلح
احمد آقا می گوید: بیت امام هم تحت فشار است. البته خود امام هم بسیار در ادامه جنگ جدی هستند.…
بیشتر بخوانید » -
محمود واکسی
میگفت: من هنوز هم همان بچه یتیم کفاشی هستم که گوشه پیادهروهای شهر همدان، کفش مردم را برق میانداخت، من…
بیشتر بخوانید » -
برادر چ
اسلحه از زیر مانتو را بیرون میکشد و از پنجرهی اتاق دربانی، برادر چ را که توی حیاط سپاه ایستاده…
بیشتر بخوانید » -
قرآن میخوانی!
هنوز به نیمه آیه هم نرسید که آقای ظهیرنژاد بدون هیچ اجازهای بلافاصله گفت: حضرت امام میگوید چه مقدار هواپیما…
بیشتر بخوانید »