استقرار نظام

مردم با امام هستند.

محمد پیشگاهی فرد

در اواخر سال ۱۳۵۹ یک شب از اصفهان به تهران آمده و خدمت شهید بهشتی رسیدم. وضعیت به گونه‌ای بود که حتی خواص هم از ادامه دادن راه و همراهی مأیوس می‌شدند. به ایشان گفتم: آقا، قضیه چیست؟ ما خودمان هم کم کم داریم مشکل پیدا می‌کنیم.

شهید بهشتی گفت: چه شده؟

گفتم: اولاً همه جا وانمود می‌کنند که امام نظری به حزب ندارند و با حزب جمهوری مخالفند. ثانیاً چرا این تهمت‌ها و حمله‌هایی که به شما می‌شود، بی‌پاسخ می‌گذارید؟ سوم آنکه این وضعیتی که آقای بنی‌صدر ایجاد کرده، جای نگرانی دارد.

در آن جلسه ایشان مطالبی را فرمودند که مرا به آرامش رساند. ایشان گفتند: اولاً در مورد حزب باید بگویم که در زمان پیشنهاد ریاست دیوان عالی کشور توسط امام، خدمت ایشان عرض کردم شما روحیه‌ی مرا می‌دانید که به تشکیل حزب معتقدم و بر این اعتقادم که انقلاب در صورتی تداوم می‌یابد و انحراف پیدا نمی‌کند که یک تشکیلات سالم در کنار آن به جذب نیرو و کادرسازی دست بزند والا در آینده از این حیث دچار کمبود و مشکل خواهیم شد. از این رو به طور قطع تشکیلاتی لازم است و به اعتقاد من مهمترین تشکیلات حزب است که می‌تواند به دولت و نظام در آینده کمک کند.

امام فرمودند: من که از اول به شما در این مورد اجازه دادم و شما هم حزب تشکیل دادید، ولی الآن از روند اوضاع دلم ناامن و نگران است، چرا که بنی‌صدر رئیس جمهور شده و شما باید در دیوان عالی کشور باشید.

گفتم: اجازه بدهید دیگران باشند و در آنجا از آقایان موسوی اردبیلی و ربانی املشی نام بردم.

ایشان فرمودند: آقای بهشتی اگر شما نیایید من قلبم مطمئن نیست. حالا که بنی‌صدر رئیس جمهور شده، شما باید رئیس دیوان عالی کشور بشوید.

در آن زمان هم رئیس دیوان عالی کشور بالاترین مقام قضایی بود که می‌توانست رئیس جمهور با مورد محاکمه و حسابرسی قرار دهد و حتی در این مورد بر اموال رهبر نیز نظارت داشت. آقای بهشتی وقتی اصرار امام را دیده بود به گفته‌ای خودش: گفتم پس حضرت امام من اجازه‌ای از شما می‌خواهم اجازه دهید من نیمی از وقتم را در حزب باشم، چون اعتقادم بر حزب است و نیمی را در قوه‌ی قضاییه باشم.

ایشان فرمودند: اشکالی ندارد.

سپس خطاب به من گفت: آقای پیشگاهی! من حتی در ملاقات‌هایم با امام اگر یک ساعت وقت می‌گیرم، نیم ساعت از آن را درباره‌ی حزب گزارش می‌دهم و ایشان علاوه بر شنیدن سخنانم، مرا راهنمایی و کمک مالی هم می‌کنند. اینها دروغ می‌گویند. امام بسیار قوی از حزب پشتیبانی می‌کند. ایشان بارها فرمودند تا زمانی که این آقایان در رأس حزب هستند، من حزب را تأیید می‌کنم و الآن هم تأیید می‌کنم، اما در مورد بنی‌صدر هـم نگران نباشید. مردم بالاخره به رئیس جمهورشان علاقه‌مندند و یک عده‌ای هم در این میان شیطنت می‌کنند، ولی امام امر به سکوت فرموده‌اند.

خدمت ایشان گفتیم: اینها اعمالی انجام می‌دهند مثل غضنفرپور و سلامتیان و شما اینها را افشا کنید، چرا که دستتان باز است.

امام فرمودند: ساکت باشید و فعلاً در مورد بنی‌صدر حرف نزنید. شما هم اگر چیزی می‌دانید بنویسید، همان طور که آنها می‌نویسند؛ اما در بیان واقعیات هم دقت کنید که از دایره‌ی تقوا خارج نشوید.

بعد از این صحبت‌ها من گفتم: اما ما نگرانیم، او دارد مملکت را در دست می‌گیرد.

شهید بهشتی گفت: این را برایت می‌گویم که ناراحت نشوی من چند روز پیش با او یک بحثی داشتم و در همان بحث به او گفتم: آقای بنی‌صدر حرفت چیست؟ مگر شما نمی‌خواهی در این انقلاب بمانی؟

گفت: چرا من در این انقلاب می‌مانم و نمی‌گذارم مملکت از دست برود.

گفتم: پس چرا آپارتمانت را در فرانسه نفروخته‌ای؟ تا این جمله را گفتم یکه خورد و رنگ و رویش سرخ شد.

سپس رو به من کرده و گفت: آقای پیشگاهی نگران نباش، او آپارتمانش را نفروخته است. مردم با امام هستند و اگر او به اندازه‌ی ذره‌ای مقابله‌اش با امام آشکار شود، مردم تحمل نمی‌کنند.

 

منبع: خاطرات محمد پیشگاهی فرد، تدوین: رضا مختاری اصفهانی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول: ۱۳۸۵، ص ۲۱۱ – ۲۱۴

نوشته‌های مشابه

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
نظر بدهید تا شکوفا شوید.x